هِلِک وهِلِک
هِلِک وهِلِک میروند ،
ز جمعی راضی
هِلِک وهِلِک میخزند ،
به جای این عشقِ قشنگ وخوش ،
به دنیای مجازی ،
به مُشتی بازی
مانده ام که چه میکنند فرداها ،
به نزدِ قاضی ؟
از آنهمه حال بد و،
حالِ ماضی
ازآنهمه رفتارکه ،
پُرشده است زکینه ها و، حرص و آزی
ازآنهمه رم کردن ،
که بهرِ ایشان نداشته هیچ پازی
همه گریزان ز خود و، ز دیگری ،
با اسب تازی
همانها که نِی را شکستند و همی ،
جوگیر شدند به سازِ جازی
همانها که حرفی نداشتند زعروج ،
هیچگه و هیچ جا ، حرف خاصی
همانها که طلایی خوشه های عمر را ،
بدون استفاده ای ، زدند به داسی
واقعاً دیوانه نبودند راستی راستی ؟
دائم یه رهگذر به آن رهی شدند که ،
نه انتهای خوشی داشت ،
نه پُر تلألو و قشنگ ، آغازی
آیا بهتر نبود ، همچون یه تسلیم ،
به محضرِ آن خدای پُر شعورِعالم ،
قدری تعبدی ، جهادی ، همسویی مینمودند
عمر شریفی ،
با قاعده طی میشد و،
بعد هم ، یه پرواز،
لولیده به نازی ؟
بهمن بیدقی 1400/5/3
بسیار زیبا و پر معنی است
مبین مشکلات جامعه