شهر ناز
وقتی درحینِ زایمان
مادر مبدل شد به یک جنازه
قابله تا چشمش به نوزاد افتاد
گفت : ای خدای من
عزیزم !
این رُو ببین چه نازه
دنیاست دیگه
یکی برنده ست و یکی میبازه
اما کدامین یک ، ز ایندو بُرده ،
کدام یک میبازه ؟
یک مادرِبهشتی که دنیایی را ساخته وهم اینک ،
راهیِ شهرِ نازه
یا بچه ی کوچکی که ،
قراره که دنیایی را بسازه ؟
و اینک ، پاگذاشته به یه دنیای مشکوک
که پُرست از جنازه
خدا کند که هردو
چونکه دنیا مکانِ ساخت وسازه
ساختنِ روحی عظیم ،
که فردا رُو میسازه
باید تحمل کرد و دید
میدونید که ،
آخه یه جورایی شب ، خیلی خیلی درازه
باید تحمل کرد و دید
آدم ، مثل یه هندونه س
پاره باید بشه تا معلوم بشه
شیرینه یا بی مزه، یا که یه جوری خاصه
درسته که آدمِ خوب کم نیست
اما مراقبت که شرطِ عقله
صد البت که دنیا پُر از گرازه
آدمها شاید کوه باشند ، اما ،
یکی کوهی قشنگه و سرسبزه و، نازه
یکی کوهِ آتشفشان، با جاریِ گدازه
دنیایی پُر، ز آدم هایی کوکی ،
بی اراده ، که روحشان پُر هست ،
ولیکن پُر ز آزه
پُر از آدمهای با اراده ،
این شاخه آن شاخه نمیپرند هِی
ازبین این هنرها
هنرشان یه سازه
هنرهای فخیم همه ،
قابلِ احترام و افتخارند
هنرهای فخیم ، درونشان همه ،
پُر ز رازه
اگرهنر، هنر باشه به واقع
روح ها ازآنها میشه تازه تازه
چه صاحبش ، شده باشه جنازه
یا که به حالِ لبخند ،
درونِ گالریها
با روحیه ای تازه
حضورشان ، جلوه ی شهرِ نازه
به هردوتا
دنیا که هیچ ،
اسمان دل میبازه
بهمن بیدقی 1400/5/3
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد
موفق باشید