چهارشنبه ۵ دی
|
آخرین اشعار ناب فرهاد معارفوند
|
سرزنش
یه روزی با دلم گفتی
که شبهات خالی و سردند
یه روزی زیر لب گفتی
که مردها خیلی نامردند.......
یه روزی با دلت گفتم
که من مثل همه نیستم
باهات دست دادمو گفتم
که من تا آخرش هستم
تو هم مندی به پای من
از اون بد بینی برگشتی
مثل پروانه عاشق
به دور قلب من گشتی
ولی دنیای بازیگر
منو بیهوده بازی داد
چه روزایی ندونسته
تو رو می بردمت از یاد
درست مثل خودم بودی
حضورت رو نفهمیدم
تو اونقدر بودی که گاهی
تو رو اصلا نمی دیدم
اسیر عشق من بودی
من اما غرق آزادی
من هر کاری که میکردم
منو از دست نمی دادی
تو انقدر مهربون بودی
که هیچ چیز نمی گفتی
منه احمق خیال کردم
اصلا یادم نمی افتی
می گفتی: من دوست دارم
واسه روح منم تن باش
توکه هر جا می خوای میری
یه ذره با دل من باش.
یه روزی بی خبر رفتی
دوباره سرد و بی امید
تو رفتی تازه فهمیدم
دلت کنج قفس پوسید
نوشتی رو در دیوار
که شبهات خالی سردند
وحتما با خودت گفتی
که مردها خیلی نامردند .
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود
موفق باشید