هوا تب داشت
هوا تب داشت ولی ،
یه دفعه یک باد اومد
یه باد اومد ولی ،
بادی شاد اومد
شادوماد منتظرعروس بود
عروس خانوم که لباش قرمزی بود
به گلو و حنجره ش ، یه داد اومد
یه مُشت لیچار، بد و بیراه ،
فحش ها و، ناسزا
او به فریاد میگفت : دکورش رفته به باد
شادوماد که اولش ،
پِی ودنبالِ عروس خانومِ دریای خیالیش، راد اومد
ازاون رفتارِشریکِ زندگیش ،
بد ریخت به هم و، اصلاً خوشش نیومد
تازه از رؤیا و خوابش پرید
چشماش به حقایق آشنا شد ولی ،
سوی آن اتاقِ خواب ،
اولش بهرِ یه فرصتی بسی تات* اومد
اما خیلی زود امیدش ناامید
شادوماد به حجله اومد ولی ،
قات اومد
با یه حالی ، قَر و قاطی شده و، حاد اومد
انگار شبِ اول ، همه چیز رفت به باد
یکسال نشده بود ، که یک بچه اومد ، ولی ،
بعد از اونهمه تشنج ، مات اومد
چند سالی نگذشته بود ،
او رفت به کوچه پیش دوستاش
برگشت به خونه ولی ،
لات اومد
شادومادِ چندسال پیش ، یه روزی رفت سرِ کار
برگشت به خونه ولی ،
پای چشمانِ دریده شده ی پروندهاش ، اشکی شده بود
یه بادمجونِ سیاه ، پای هرچشمش کاشته بود
بسوزی زندگی ! بعد ازاونهمه تلاش ،
مَردی ناک اوت اومد
بدون تذکری ،
یا که بشنود کلامی از کسی ،
یا که بشنود ، حرفی از کیش
یهویی به خونه اومد ، ولی ،
مات اومد
خانوم خانوما ،
غمی در دلش نداشت
او به یُمنِ مهریه
دراین شطرنج ، میونِ خونه و خونه ی باباش
بیشتر از مساوی بود
ولی خود می گفت به بابا
نتیجه ی زندگی اش ، پات اومد
باباش که نمیدونست معنیِ پات
به او میگفت : نگفتم اول تحقیقی بکن
آنچه گفتم ، حالا پات اومد ؟
چهار ماه و ده روز ، گذشت
به مَرده خبر دادند
پس چرا نشسته ای ؟
هنوز مُهر این طلاق خشک نشده
شادوماد دیگری ، جات اومد
مرد کفری شد و طوری ریخت به هم
که انگار ، بهرِ ریزریز کردنِ کوه
موریانه هایی از کفر،
از قوم وقبیله ی بدِ عاد اومد
جنگولک بازیِ آدمها فراگیرشده بود
طوری شده بود ،
حتی فکر دنیا هم ،
ریخت به هم
طوری شده بود که او هم
از زشتیِ آدمها دگر،
به داد اومد
تات = مخفف : تجربه ، اعتماد ، توسعه
بهمن بیدقی 1400/4/25
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود