برخرمگس معرکه لعنت
آنکس که مرا ، انداخته درمعرکه ای سرد
که پُرست از،
مهلکه ای سرد
که سرمای زمهریرش ، مبدل میشود ،
به دردهای وجدان ، درمعرکه ای گرم
از شدت گرما ،
گُر می گیرد این تن ،
درمهلکه ای سرد
پُر از لرز،
با تبی گرم
سپس گرمای تن می چشد حسی ،
ز بی قراری ،
سوزشِ جهنمی اش ،
همه داغ و،
کار به اَلو می کشد و،
می پوکد آدمی ز داغی
چیست بجز، عذابِ نفْس ؟
که مرا بُرده به ورطه ای و،
به مسیرِی پُر از لعنت
برخرمگس معرکه لعنت
آن نفْسی که ، مرا انداخته به هول و ولا
چیست ؟ بجز وزوزِ خرمگس نمایی که هیچ ،
دستِ کم ندارد با بلا
می فهمد همی معنیِ لعنت
ولی باز به تکرار
مرا انداخته در، مسیرهای بدِ لعنت
برخرمگس معرکه لعنت
آنکس که مرا دراین جهانِ معرکه
انداخته به ، هزارهزاران مهلکه
چیست بجز من و،
نفْس من و،
لذتِ موهومی ز شهوت
برخرمگس معرکه لعنت
این نفوس بیگانه و رَم کرده ، مثالِ شهوت
مرا انداخته ، ز رأفت ، ز سطوت ، ز شوکت
برخرمگس معرکه لعنت
به کنسرتی ، همه بودند
از تار و کمانچه ، نی و سنتور و ،
رباب و بربط
یک خرمگسی ویلان، درمقابلِ چشم
بال میزد
کودن داشت، برای خودش بازی اش را میکرد
اعصابِ همه خرد شد
آهنگ ، خارج شد از آن وزن
همه بی ربط شد حتی ،
ربطِ پُر ربطِ نوازنده ی بربط
برخرمگس معرکه لعنت
آندو رفته بودند به خلوت
تا زشتیِ اعمال ،
هویدا نشود درونِ آن حیاط خلوت
ناخودآگاه ، کسی آمد ،
برای برداشتنِ چیزی
همه زشتیهای آندو دگر لو رفت
آنکه بی گناه بود ، ز شرم هیچ نگفت
اما آن گناهکاران ، هردو از روی وقاحت و پلیدی
به او گفتند :
برخرمگس معرکه لعنت
یک ملغمه ای بود به عالم
آنکه پُر از تقوی بود
برایش یکریز، عبادت بود شربت
آنکه درمعصیت یکریز، وول میخورْد
برایش یکریز، گناه بود شربت
برای اولی ، ابلیس بود خرمگس و،
برای دومی، وجدانی، همه براساسِ فطرت
هردو هم به زیر لب همی می گفتند :
برخرمگس معرکه لعنت
بهمن بیدقی 1400/1/16
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد