سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مهر مهؤش ۹
        ارسال شده توسط

        طوبی آهنگران

        در تاریخ : شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۰۳:۴۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۹۳ | نظرات : ۵

        شبی دیگر آمد و ستاره گان به دیدار زمین 
        و فلک به دیدن پروین 
        افرا سر صحبت را باز کرد دل تنگی داشت بله جناب صوفیان من هم از مردم عشقم در کودکی پدر را از دست دادم بعد پدر من گوسفندان مان را برا چرا به کناره ها ی نزدیک روستا می بردم صبح می رفتم و عصر به خانه می آمدم من گوسفندان را دوست می دارم و به حیوانات علاقه دارم ما از در آمد حیوانات ما برای خرج منزل استفاده می کردیم من به سن ۱۸ سالگی رسیدم یاید به خدمت سربازی می رفتم مادر چند روز بود که گریه می کرد چون سربازی مثل مردن بود بل اخره من به سر بازی رفتم بهد از دوره ای آموزشی هر کسی را نسبت به کاری که بلد بود می فرستادند من را به مر کز نگهداری اسبهای ارتش که در چند کیلو متری شهر بود فرستادند آنجا باید با چند سر باز دیگر به خوراک و تمیز کردن استبل اسبها به پر دازم کار خوبی بود راحت بودم آن حیوانات از انسانهای آن زمان ارتش بهتر بودند مدتی گذشت ومن در همین کار بودم دیگر راحت بودم به بیرون محل نگهداری اسبها هم می رفتم کنار مرکز نگهداری اسبها ویلای بزرگی بود که در آن خانواده ای زندگی می کردچند روزی بود که دختر از آن ویلا برای من غذا می فرستاد او هر روز دور را دور مرا می دید من هم به بهانه های مختاف به او نزدیک شدم او از من خیلی خوشش آمده بود تا که به جاهای زیادی پیش رفتیم که دیگر یک ساعت هم دوری یک دیگر دا تحمل نداشتیم او هر روز برای من غذا می آورد گفتم به زودی به خواستگاری تو می آیم گفت پدرم از افراد دولتی است نم گذارد دوری کن سرباز هم قتارم می گفت از این دختر دوری کن ولی عشق منتق نداشت تاکه پدر ش ار رابطه من و دخترش چیزی فهمید 
        آمد به استبل مرا یک سیلی زد گفت چند تا هم لیچار گفت و گفت حق بیرو آمدن از استبها را نداری از همسرش گفت بود اگر تر گل بیرون رفت به من بگو سر باز هم کارم امین پدر تر گل بود برای من خبر می آورد می خواستم از تر گل برایم خبر 
        بیامرد یک روز گفت پدر تر گل به شهر رفته است من هم وقت را قنیمت دانسته به دیدن تر گل رفتم مادرش می تر سید می گفت آقبت خوبی در پیش رو ی سما نیست این هم ادامه داشت تاکه یک روز پدر تر گل دوباره ما را با هم دید مرا گرفت با کمک دو سرباز دیگر به درخت بست و تر گل را رد خانه زندانی کرد و به من شلاق می زد و می گفت تو آبروی مرا بردی هنوز جای شلاقها است خطش مانده است بعد مرا با همان حال در استبل زندانی کرد به سبب انتقال من بر آمد علتش هم نمی گفت به چند اسب سم خوراند گفت او نمی تواند از اسبها نگهداری کند مرا به جای دیگر فرستادند ولی من دلم پیش تر گل بود از او خبر نبود بعد خدمت به آن مکان رفتم چند روزی را آنجا گذراندم شبها گوشه ای می خوابیدم روزها در خانه پدر تر گل می ایستادم تا او را ببینم 
        یک روز مادر تر گل را دیدم از تر گل پرسیدم گفت پدرش او را به زؤر شوهر داده به یکی از مردان ارتش که او هم زن و هم چند فرزند داشته است من هم از تر گلم خبر ندارم او یک مر زعه بزرگ به پدر تر گل هدیه کرده استدیگر ندانستم چطور روی پاهایم ایستاده بودم بله ادامه دارد
        نمی دانم من ز عشق دور بودم         یا او عاشق نبود 
        او کند بود من       زنانی او 
        اگر عشق یاری می کرد عالم من چه بود
        یا اگر ابرم بهاری بود سیل دیگر چه بود 
        هنوز خلوت من زندان اوست       فکر و عقل زندان اوست
        بعضی وقتها بر سر ایمان می لرزم     رمز دل چیست مرز من واو چیست
        مانده بودم بعد این ما جرا       چیست معنی این زندگی 
        قرق بودم در چیست چیست     عرزش هر انسان به چیست 
        سر انجام عشق چیست            آخرش تکایف ای عشق چیست 
        می بیند کسی این ماجرا را چه غریب
        کسی ناله مرغ شب را که کرد ناله می شنید 
        به چه کفاره میداد می شنید  
        عشق مهمان ناخوانده می آید غریب 
        می گیرد منزلش را در دل فریب

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۹۰۶ در تاریخ شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۰۳:۴۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
         صادقي(آپو)
        شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۱۱:۵۵
        درودها بانو آهنگران خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        داستان زيبا و تاثير گذاري بود خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        دستمريزاد خدا قوت خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۲۱:۴۸
        سلام جناب صادقیآپودورودبر شما
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ۲۲:۳۱
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۸:۴۹
        سلام جناب صلدقی آپو ممنونم از اشکالهاهم بنویس
        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۸:۵۱
        دورود بر شما جنابانصاری الف رهااز اشکال هم صحبت کنید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1