سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دلنوشته
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ ۱۸:۱۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۷۶ | نظرات : ۰

        دلنوشته
         
        این را که می نویسم ، فقط دل نوشته ای ست ، نه نسخه ای که بپیچم که با رعایتش روح ها شفا یابد .
        دلم گفت و مغزم حروفچینی اش کرد و انگشتانم تایپ نمود . کار گروهیِ دل و مغز و دست بود و چشمها هم نظاره گر بودند و لب هم از همخوانی وهمراهی آنها لبخند رضایت بر لبانش آمد .
         
        من از آزادی خیلی خوشم می آید برای همین در بیان رویاهایم ، چه نوشته باشد و چه نقاشی و چه صنایع دستی و یا هروسیله ی ابرازافکار، سبک بیان خودم را دارم و خود را محدود به بندها نمیکنم وبه اسارت نمیکشم . فکر میکنم در واقیت به اندازه ی کافی به بند کشیده شده ام  برای همین رویاها  و افکارم را که همچون فرزندان من هستند را نمیخواهم به بند واسارت ببینم .
        مدتهاقبل درنمایشگاه گروهی نقاشی میکردم من طبق معمول بصورت تجربی کارمیکنم وهیچوقت دوست نداشته ام هنر، حرفه ام باشد .
        آنجا خیلی از دانشجویان و فارغ التحصیلان رشته های هنری هم حضور داشتند .
        وقتی مثل همیشه  با شیوه ی آزاد و به سبک خود نقاشی کشیدم ، در وحله ی اول نوآوریها  و بداهه های لطیف و ازخودطراویدن ها به وجدشان آورد وشاید در دل ، خودشان را که دراسارت زندانهای سبک ها والزامها و درسهای اجباری بودند ، شماتت میکردند و حتی از دیدن اینکه من رنگی  را کنار رنگ دیگر میگذارم که خارج از آموخته های آنها  بود تعجب میکردند  و بگونه ای که  برایشان  غیرممکن  مینمود  میگفتند : مگر میشود این دو رنگ را کنارهم گذاشت ؟ ومن آرام و آسوده میگفتم : من که گذاشتم و دیدید که شد .
        درنوشتن هم شیوه ی آزاد را دوست دارم که آزادانه دست وبالم باز باشد تا هرآنچه دوست دارم را بگویم ککم هم نگزد . اگر نتیجه ی آن آهنگین و زیبا نبود، این تقصیر من است نه تقصیر آزادی .
        اگرچه ملایمت وخط قرمزهایی را هم رعایت میکنم که همه آنها از عقاید و مذهبم سرچشمه میگیرند ولی همه آنچه به یاری خدا خلق میشود عصاره ی وجود من است و دلچسب روح وجانم  و دغدغه ی پذیرفته شدنش را هم ندارم چون همه اش دلنوشته و دلنقشینه هاست  و درکنار این خصوصیت ام که دوست دارم همیشه درحاشیه باشم ومطرح نباشم وهمچون ستاره باشم که شاید نوری را که ازاو می بینید نورصدسال نوری پیش اوست و شاید آن ستاره صدسال نوری پیش خاموش شده و نورش هم اکنون به ما رسیده .
         
        من تنها یکبار درتمام عمرم - که از نیم قرن - میگذرد درنمایشگاهی شرکت کردم وآن نیزازنوع گروهی بود و تجربه ی بیاماندنی و زیبایی بود  . چیزهایی درخاطرم ماند که همیشه برایم دلنشین است . یادمست طرح نیایشی کشیدم که بامحوریت کعبه ی دلهایمان ونماز وتوسل، بیشماررنگ را بصورت تاش  قلمهای  نسبتاً ریز درکنارهم آوردم ودوستی میگفت مانند آبنباتهای خوشمزه شده و آدم دوست داره آنها را بخورَد. یا بزرگوارارتشی ای که درذهنم همیشه ماندگار شده که صندلی ای آورد وکنارمن نشست و وقتی خواستم به احترامش نقاشی را رها کنم و با او به صحبت بپردازم مرا مانع شد و گفت ادامه بده من میخواهم  فقط ببینم و مدت طولانی به تابلو زل زد و خلق آنرا تمجید میکرد و من هم متعجب از اینکه تا آنوقت ارتشیان را افرادی خشک و کم حس تلقی مینمودم و او را میدیدم که چون من ازبندهای بی احساسی رمیده بود .
        دخترخانمی را بخاطر دارم که  با دیدن نقاشی هایم شعر زیبایی در منزل  آماده کرده بود و نظر به اینکه نمایشگاه چند روز به طول انجامید با دستخط زیبا وصمیمی اش به من داد و آن هدیه را من برای همیشه در نزد خود حفظ اش کردم . آن خانم به من گفت که نقاشی هایش را با مواد طبیعی میکشد که برایم خیلی جالب بود مثلاً سبز، با آب خورش قرمه سبزی و قرمز مثلاً با آب انارو ... که دیدم او از من رهاترست.  یادم است که امضایش غزال رمیده بود .
        یادم آمد که من هم بگونه ای غزال رمیده ام  که هیچ سبکی را بواسطه ی حس شدیدِ  تنوع طلبی ام  تاب نمی آورم و همیشه از اسارتها خسته و آزادم.  
        شاید این دلنوشته را کسانی که بصورت دُگم در قالبها محدود شده اند نپذیرند و حتی دیوانه ام بخوانند ولی
        مهم نیست هیچوقت بخاطر نظرات مخالف مأیوس نشدم وبه راهم ادامه داده ام . بگذارید بازهم بگویند من زندگی و مرگ خود را دارم و کلی ایده ، که به تمامشان میبالم . خوشبختانه  ارائه آثار به گونه ایست  که کسی ملزم به خواندن و یا دیدنش نیست . آنها نشانی از آزادی اند و همین است که ارزشمند است  اگرچه دیگران حماقتش نامند .
        ونگوک را هم احمقش میخواندند ولی دست ازسنت شکنی هایش نکشید تا به آن حد فقیر شد که تابلوهایش رامیسوزاند تا از سرما یخ نزند . وعایدی اش ازهمه ی هنرش نهایتاً فروش  یک تابلو بود و آنهم با شک عنوان میگردد .
         
        بهمن بیدقی 99/1/20

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۸۷۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ ۱۸:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0