سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کفش و باران
        ارسال شده توسط

        شعله(مریم.هزارجریبی)

        در تاریخ : شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۹ ۱۲:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۷ | نظرات : ۰

        صبح زود بیدار شدم شیفت صبح بودن یه حال دیگه ای داره عطرهوا کوچه های خلوت.لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم و در و باز کردم تا در باز شد قلبم پر از غصه شد.داشت بارون می اومد.نگاهی به کفشام کردم و دل و زدم به دریا و پامو از در بیرون گذاشتم با اولین قدم کفشم پر اب شد.حس گردش اب تو کفشم چندش اورتر از هرچیزی بود برام و اون کفی پلاستیکی اش که مثل تیغ شده بود .حتی نتونستم یه تیکه موکت بندازم داخل کفشم.دوستم سر کوچه ایستاده بود با پدرش عینکش خیس شده بود و تنها دغدغه اش تمیز کردن عینکش بود و خبر از حال زار من نداشت.بهش سلام کردم و شونه به شونه اش رفتم سمت مدرسه انگار داشتم رو لبه ی چاقو راه میرفتم ولی روی خودمو با سیلی سرخ نگه داشتم.
         
        وقتی رسیدیم خوشحال بودم که میتونم بشینم و به پام استراحت بدم کفشامو از پام در اوردم پام پیر شده بود و تا مغز استخوون تیر میکشید.
         
        زنگ که خورد معلم وارد کلاس شد.
         
        شروع کرد به درس دادن:
         
        سرم ها داروهایی هستند که از خون حیوانات برای تقویت سیستم ایمنی بدن گرفته میشوند و....
         
        من نگاهم به پنجره بود و بارونی که برام خط و نشون میکشید که زنگ اخر منتظرتم.مقنعه مو جلو کشیدم و به خودم امید دادم که الانه که بارون بند بیاد.
         
        زنگهای تفریح از کلاس تکون نخوردم.زهرا هی صدام میکرد بیا بریم زیر بارون بابا چترها را باید شست زیر باران باید رفت.عاشق سهراب سپهری بوداگه سهراب زنده بود حتما میخواست زنش بشه.
         
        سرمو به کتاب بند کردم تا وقت بگذره.بارون میباریدو من تو دلم زجه های پامو میشنیدم.زنگ اخر رو زدن و بچه ها با تمام سرعت سعی در بیرون رفتن از مدرسه داشتن.همیشه برام سوال بوداگه زنگ اخر زنگ ازادیه پس چرا میایم و خودمونو زندانی میکنیم ؟
         
        زهرا پایین پله ها ایستاده بودتا بهش برسم.از در مدرسه زدیم بیرون هر چاله ای رو که میدیدم با سرعت برق و باد دورش میزدم.با بسم الله بسم الله رسیدم خونه مانتومو و مقنعه موکه خیس اب شده بود در اوردم.و نشستم و پامو گرفتم تو دستم اصلا مهم نبود که چقدر کثیفه فقط درد امونمو بریده بود.
         
        مادرم پرده رو زد کنار و دید با چه حالی پاهامو که پیر شده تو دست گرفتم و ماساژ میدم.گفت :برو پاهاتوبشور واست غذا بیارم.نمیتونستم بایستم ولی به هر زوری بودخودمو به شیر اب حیاط رسوندم و پاهامو دستامو شستم و برگشتم تو اتاق.
         
        غذامو خوردمو دفتر کتابمو پهن کردم.مامانم رفت بیرون منم مشغول نوشتن تکالیفم شدم .وقتی برگشت دیدم دستش یه پلاستیک سیاهه.از داخلش یه جفت کفش دراورد .کفشهای سیاه از کفاشی کوچه مون قسطی خریده بود.گفت:درست راه برو خراب نشه انقد پاتونکش رو زمین.من که از خوشی تو پوست خودم نمیگنجیدم سریع پام کردمشون بوی پلاستیک میداد ولی واسه من بهترین عطر دنیا بود.رفتم تو حیاط و به اسمون گفتم حالا ببار .با ذوق اینکه فردا با کفشهای نو میرم مدرسه شب و به صبح رسوندم.کفشامو پام کردم و با افتخار رفتم سمت دوستم.زهرا که میدید دیگه شل شل راه نمیرم نظرش سمت کفشم جلب شد.گفت مبارک باشه کفشای نو.با لبای خندون رفتم مدرسه و برگشتم کفشامو خشک کردم وگذاشتم دم در.فردا صبح کفشم دم در نبود یکی کفشمو دزدیده بود.و من با پاهایی که دوباره از کفش پوشیدن میترسیدن راهی مدرسه شدم.
         
        شعله
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۸۵۴ در تاریخ شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۹ ۱۲:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3