سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        گوش جیب
        ارسال شده توسط

        مصطفی رضائی

        در تاریخ : سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۰۵:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۶ | نظرات : ۰

        پسرعموم تو یکی از روستاهای قوچان سپاهی دانش بود. ما ده تا خواهر و برادر بودیم و همیشه ی خدا دو سه تا از بچه های فامیل هم با ما زندگی میکردن. پسرعموم هم یکی از همونا بود. آخر هفته که میشد میامد و تا صبح شنبه پیش ما بود و باز میرفت به محل خدمتش. تا اینکه خدمتش تموم شد و بعنوان دبیر تو آموزش و پرورش استخدام شد.
        راستی بگم که چند سالی میشد عموم  عمرش رو داده بود به شما. بگذریم. یک روز عصر که از مدرسه  رسیدم خونه، خونمون شلوغ بود. پریدم تو آشپزخونه پیش مامانم، (خدا رحمتش کنه). خدابیامرز داشت چایی میریخت و اونورترش خواهر بزرگم اخماش تو هم و عصبانی. من فقط شنیدم میگفت :نمیخوام. میخوام درس بخونم. بعدشم محمد مث داداشام با ما تو همین خونه بزرگ شده.
        منم که خنگ. اولش متوجه هیچی نشدم. آخه سرم تو این کارا نبود. تو نشیمن که رفتم، به (بقول خارجیا :wow) چی دیدم. پسرعمو چه خوش تیپ شده بود. ازون مهمتر نه اینکه کمی هم خسیس بود تعجب کردم که کیک خامه ای هم آورده.
        مامانم چایی  که آوردن، آقاجانم(روحش شاد) داشتن آروم به پسرعموم میگفتن که :تو هم مث پسرای خودمی و من دوستت دارم ولی من به بچه هام راجع به هیچ موضوعی زور نمیگم و اجبارشون نمیکنم. اگه دختر عموت می خواست، منم حرفی نداشتم...
        اینجا من در حالیکه محو تماشای کیک شده بودم، تازه دوزاریم افتاد. غیرتم گل کرد. اهل خشونت و بی ادبی که جرات نداشتیم باشیم و خداییش نبودیم.  مهر خواهر به عشق به کیک چربید و آروم رفتم از تو صندوق خونه قیچی برداشتم. کت نو پسرعمو تو هال آویزون بود. نامردی نکردم و جفت گوشای رو جیباش رو بریدم و آوردم گذاشتم کف دستش و... یک چک محکم از مامانم خوردم. (آقا جانم کلا با تنبیه مخالف بودن)
        و او رفت و رفت و رفت. عمر ماهم رفت و رفت و رفت تا اینکه کوه به کوه نرسید و آدم به آدم رسید. بعد سالها هم رو تو یک مجلس خانوادگی دیدیم. بهش سلام کردم.  اومد طرفم ولی قبل از اینکه روبوسی کنیم، دیدم گوشای جیبش رو سریع پنهون کرد.... 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۵۲۶ در تاریخ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۰۵:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

        مصطفی رضائی

        ،

        علیرضاوالیزاده

        ،

        سید علی کهنگی (واسع)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3