امروز فهمیدم زیر پوست تموم روزمرگیهای پولکی، هنوز انسانیت نفس میکشه ، توی این روزا که نگاه شهرمون دیگه آبی نیست و از دودآلودهی صدرنگی و دروغ و دزدی خاکستری شده و شادی، توی پریشونی روح و روان آدما گم شده ، وقتی تپش مهربونی رو میبینی، واژههات شکوفه میدن، لبخندت زنده میشه، آخه بهار که فقط فصل اول تقویم نیست، بهار، وقتیه که میبینی هنوز آدمایی هستن که باغبونِ امید و دلخوشی همنوعانشونن...
امروز یه راننده تاکسی دیدم که از جنس همدلی بود و یکرنگی، کسی که نه تنها بقیهی پول کرایه رو منصفانه پس می داد بلکه کمتر از کرایهای که بقیه میگرفتن، دریافت میکرد...
وقتی ازش پرسیدیم چرا؟ گفت: همهی آدما دردای پنهونی دارن که گاهی با یه جرقه فوران میکنه، کارمندا، بازنشستههایی که روی ریال به ریال پولشون حساب میکنن چون ده مدل قسط و اجاره خونه دارن که باید پرداخت کنن یا اونایی که هیچ منبع درآمدی ندارن و ...، این 500 تومن و 1000 تومنها ارزش خردشدن اعصاب یه آدمو نداره، شخصیت و غرور و روح آدما مهمتر از پوله، اگر مسافر راضی نباشه و دعوا شه،
دودمانِ زندگیم که به باد میره هیچی تازه مجبور میشم سیگاری دود کنم و به خودم آسیب بزنم و...
بهش گفتم اونقدر اینجور آدما رو ندیدیم که برامون عجیب و غریبه...
معتقدم آدمایی که سخاوتمندانه مهربونن، چندبرابر برکت و خوشی توی زندگیشون دریافت می کنن ولی آدمایی که قِرون به قرونِ پولشون رو حساب کتاب می کنن و همهش توی فکرِ کندن از این و اونن، چند برابرش رو از دست میدن...
آهای آقای راننده! پرچم انسانیتت بالاست، چه خوب که هنوز آدمای مثل تو نایاب نشدن، دلِ روزم آروم شد از همهی حرفات نشد همهشو بنویسم، امیدوارم دلِ زندگیت آروم باشه که تکثیرِ محبتی توی آهنگِ تندِ روزمرگیها، امیدوارم چندبرابر این انرژی رو از خدا بگیری...
پ.ن:
راستی چند نفر از ما جز خودمون و نوک بینیمون، دیگران و تبعاتِ رفتارمون رو توی زندگی میبینیم؟
بهتره عمیقتر فکر کنیم به شخصیتمون، رفتارمون و اینکه دنیا،کوهیه که پژواک رفتارمونو بهمون برمیگردونه...
به قول مربی عزیزِ کلاس یوگا؛
خیلی وقتا گرفتگی جسمانی و بیماریهامون، محصول گیرهای ذهنی خودمونه...
یه کم به رهایی فکر کنیم به سبکبالی و سبکباری، معلوم نیست چنددیقه چند روز، اصلا چندوقت دیگه زنده ایم...
مهناز نصیرپور
4 شهریور ۹۸