یک هفته قبل همسایه ی ما که مغازه ی کوچکی داشت و مواد غذایی میفروخت از دنیا رفت.
____
مدت ها پیش ، در چنین ایامی بود که وقتی به مغازش رفتم با خنده گفت:
قاسم(اسم کوچکم است) تو چرا زن نمیگیری.....
و بدون اینکه اجازه حرف زدن بهم بده ادامه داد:
برو زن بگیر تا وقتی مثل من پیر شدی ، بچه هات عصای دستت باشن.......
____
4 سال گذشت
و همسایه ی مغاز دار ما سخت بیمار شد
____
اوایل بچه هاش خیلی هواشو داشتن
اما بعد از 2 سال پرستاری کردن از پدرشون خسته شدن
وَ آهسته آهسته بر سر تقسیم ارث و متن وصیتنامه
اختلاف ها شکل گرفت
____
تا اینکه یک شب...
____
جلوی پدر بیمار
دو تا از بچها با هم دعوای سختی کردن
____
همان شب همسایه ی مغازه دار ما حالش بدتر شد
طوری که با آمبولانش او را به بیمارستان منتقل کردن
____
15 روز در بیمارستان بستری بود
و بعد.....
____
روحش شاد و یادش گرامی
برای شادی این مرحوم یک حمد و سوره بخوانیم و صلواتی بفرستیم
حقیقت تلخ زندگی خیلی هاست