يکشنبه ۱۱ آذر
داستانک:امپراتور/ابوالقاسم کریمی
ارسال شده توسط ابوالقاسم کریمی در تاریخ : سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۴۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۷۰ | نظرات : ۱
|
|
ساعتی بعد از آنکه فرمان جنگ را صادر کردم
فرزند خردسالم پیشم آمد و بدون مقدمه پرسید:
"پدر ما چرا همش در حال جنگیدن هستیم"
هر چند خشمگین شدم از اینکه بدون هماهنگی قبلی فرزندم به داخل مقر فرماندهی هدایت شده بود...
اما بعد از مکسی کوتاه پاسخ دادم
"چون کشورمان زنده بماند"
فرزندم گفت:
کشور ما با کشتن انسانهای بی گناه سرزمین های دیگر ، زنده میماند؟
همینکه خاستم چیزی بگویم
فرزندم ادامه داد:
"زمین به دست آدمهایی مثل تو ، نابود خواهد شد"
این جمله را فریاد زد
وَ بدون خداحافظی رفت.
****
نویسند:ابوالقاسم کریمی
8 خرداد 1398
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۳۷۰ در تاریخ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ادیب بزرگوار