سلام و درود و منون برای وقتی که گذاشتین برای نوشتن
طبق عادت معمولا دوست ندارم تکرار مکررات و یه سری بدیهیات رو بخوام دربارش صحبت کنم ولی خب به خاطر احترام به وقتی که گذاشتین و نوشتین کوتاه یه چند نکته رو میگم
یه شاخه ای از ادبیات هست بهش میگن ادبیات طنزکه از سعدی که شاعر مورد علاقه من و شماست نوشته دربارش تا در عصر حاضر که حی و حاضر هست.معناشم فرض بر این میگیرم که شما میدونی و توضیح نمیدم ایشون سوال و پستشون یه رگه هایی از طنز داشت و من هم با شناختی که از روحیات و علایق ایشون داشتم با رگه هایی از طنز پاسخشون رو دادم و ایشون سوالشون از من بود و من هم صرفا پاسخ ایشون رو دادم شما اگر سوال میکردی من جور دیگه پاسخ میدادم اون وینیستون لایت هم داستانش چیز دیگریست که خودشون میدونن
دوست من مگه کاروانی هست الان و ساربانی که شما بخوای دنبالش بیفتی ؟کوه کندن کجا بود شما وقتی صبح تا شب دنبال یه لقمه نونی یه روز نری سر کار قسط و اجاره خونه عقب میفته کوهم بخوای بکنی صبح تا ظهر که کندی اونوقت یه نون خالی باید باشه بخوری از کجا میخوای بیاری ؟شما اگه تواناییشو داری کوه بکن نقل از گفته خودتون ما نه بخیلیم نه جلوتو میگیریم
برای اینکه نوشته های من هم چنگی به دل شما نزده حالا چه مشکل از چنگ من باشه چه دل شما کاری از دستم بر نمیاد و برای بار هزار و یکم عرض میکنم بنده چیزهایی رو که میدونم رو سعی میکنم به دیگران هم انتقال بدم مینویسم هر کس خواست میخونه به نظر هرکسم مفید اومد استفاده میکنه حالا شاید یکی خوشش بیاد شاید یکی خوشش نیاد شاید برای یکی سنگین باشه و ...خیلی این مطلب سادس دیگه نمیدونم چه توضیحی باید بدم یا شما مشکلت با چیه دقیقا!
نکته بعد هم برای بار هزار و دوم من تا حالا جایی نگفتم منتقدم این که حالا به ظاهر باشم یا به باطن این وصله هارو دوستانی مثل شما میچسبویند بعد خودتونم نفیش میکنید جالب نیست؟!
من هنوز خودم نمیدونم دنبال چی هستم شما چطور میدونی تازه خوبم میدونی؟زیبا نیست؟!
من هر چیزی مینویستم زیرشم معمولا یه مصداق میارم مثال میارم تو همین تاپیک هم هست شما خیلی سرسری پیگیره نوشته های منی انگار شاید دلیل چنگ به دل نزدنشم همینه که کامل نمیخونید چون هدفتون ایرادگیریه تا یادگیری
شاعر یعنی کسی که شعر مینویسه شما اگه نوشته ای بنویسی که بشه بهش شعر اطلاق کرد شاعری در حین شکسته نفسی هم سعی کنید به معنای واژه ها دقت کنید
خدا رفتگانتون رو بیامرزه شما خودت جواب خودته تو نوشته های خودتون دادین کاره بسیار بسیار خوبی میکنید تا حرف تازه ای ندارین نمینویسین
بعد گذشت هزار سال اولا که کاروان و محمل و... هنوز همون محمل و کاروان نیست اینجا زیاد استفاده میشه دلیلشم تا اونجایی که میدونم عرض کردم چند پست بالاتر میتونین مطالعه کنید
درخت انگور و تاک و هر معادل دیگه ای اخه چه زیبایی داره من نمیفهمم، هر کلمه ای وقتی به جای خودش درست استفاده بشه یه حرف تازه ای بزنه زیباست من مگه چند بار تو عمرم درخت انگور از نزدیک دیدم که بشینم یه عمر دربارش بنویسم حالا قرار نیست شما چهار تا شعر از شعرای قدیم خوندین این کلمات داخلش بوده اونا هم خوب استفاده کردن ازش ول کنتون اتصالی کنه بهش
من تا صد سال دیگه هم ایشالا زنده باشم
کسی از باده استفاده کنه خرده میگیرم الا در یه صورت شما اگر باده نوش جان میکنید به بغل دستتون میگین ان جام باده را مرحمت فرما اون موقع من ایرادی نمیبینم درش ولی وقتی میگی اون پیک مشروب رو بده لزومی نداره وقتی میخوای شعر بنویسی بگی جام باده اصلا چیز واضح و صحبت در بارش خنده داره
باز دوباره تکرار کردین شاعر حال کوه کندن نداره و عاشق حال دنبال کاروان رفتن دوست عزیز این موارد برای عاشق هزار سال قبل بوده شما یه عاشقه حال دار و جوندار به من نشون بده که الان کوه میکنه یا دنبال کاروان میره من حرف شما رو قبول کنم.اصلا بحث نفی اون کوه کندن یا دنبال کاروان رفتن نیست بحث اینه که مقتضیات زندگی و عاشقی تو هر دوره ای متفاوته بعله الان عاشق سیگار میکشه عاشق خودشو از پل میندازه پایین عاشق رگ دستشو میزنه این چیزاییه که من درست یا غلط دارم میبینم وظیفمه چیزی که دارم میبینم و درد جامعمه ازش بنویسم نه گیر کنم تو کوه کندن یه بابای منونی هزاران سال قبل که راست و دروغشم هنوز کسی نمیدونه
اون قسمت زمینه فراهم کردن رو متوجه نشدم چیکار باید بکنیم به حد خودم من چیزی اگر میدونستم گفتم گر شما بهتر میزنی بستان بزن و زمینه را فراهم کنید من هم استفاده میکنم
کلیته ماجرا شما نه چیزی از علایق و سلایق من متوجه شدی نه نوشته های من رو کامل خوندی در این انجمن لااقل نه هدف من رو درک کردین فقط برای خودتون بریدین و دوختین و فریاد و اسفا سر دادین که آی ایشون میخواد می و باده و جام و ادبیات کهن مارو نابود کنه و سیگار رو جایگزینش کنه در دست ما
من اولین دیوان شعری که خریدم فکر میکنم هشت نه سالگی بود دیوان شیخ اجل بود چه اون موقع چه الان میخونم و استفاده میکنم ازش اون قسمتی هم که به دوستمون اشاره کردم زبانش قدیمیه دوست ندارم بابت مزاح بود من معذرت میخوام که دیگه اینم باید توضیح بدم!
میترسم باز بگم روزی چقدر مولانا میخونم روزی چقدر درباره فردوسی و نوشته هاش بحث میکنیم روزی چقدر رو زبان نوشته های حافظ فکر میکنم شما باز یه برچسبی بچسبونی و بگی به ظاهر کتاب خون و به ظاهر اندیشمند و به ظاهر حافظ شناس پس هیچی نمیگم میگذرم ازش فقط در همین حد بگم دوست دارم شاعران قدیم و نوشته هاشون رو خیلی بیشتر از نویسنده های امروزی فقط برای بار هزار سوم عرض میکنم کسی نمیگه نوشته های شاعران قدیم بده یا تاک و محمل و ... بده سخن من این بوده که این ها کلمات زمان اون بزرگواران بوده و اگر الان زنده بودن شک نکنید که اون ها هم از این کلمات استفاده نمیکردن شما اگر مشکل دارین با این سخن مختارید نظر شخصی من هست وه نه وحی و ایه
درباره پی نوشت هم عرض میکنم شما سر سری جهت اینکه یه تخریبی و تحقیری به زعم خودتون داشته باشین نوشته های منو خوندین مطالبم رو یه نقل قول کامل از نوشته های خودم در این انجمن رو میزارم به صورت کپی کامل بدون جرح و تعدیل تا شما هم کمی با انصاف تر بشناسید هدف و علایق منو از خودم بهتر!
((ایا از نگاه شما که نوشته های سپید یا نیمایی باعث تغییر و تکامل شعر کهن و کلاسیک ما شدن ایا اینطوری بوده؟از نظر من که قطعا نبوده و نقشی هم در گسترش زیبان و فرهنگ ما در دنیا حداقل من فکر میکنم نداشته که اگر اینطوری بود الان هم بعد از گذشت صد ها سال در کشور های دیگه به جای حفظ کردن شعر خیام نوشته های نیما رو حفظ میکردن و به جای ساختنه مجسمه فردوسی و تکریم اون تندیس احمد اقا رو میساختن
این یه حقیقت انکار ناپذیره که اگر از لحاظ فرهنگ و هنر ما در جهان اوازه ای داشته باشیم و به خصوص در زمینه شعر همش برای قرن هشتم هجری به قبل هستش ))
نکته اخرم اینکه حافظ و سعدی و مولانا و سایر بزرگان ادبیات ما هم انسان بودن مثل ما و میشه باهاشون شوخی کرد و میشه ازشون ایراد گرفت حالا من تو این انجمن جرات نمیکنم درباره این دوستان و اشکالات نوشتشون و کم و کاستی هاش صحبت کنم ولی یه دوست مولانا شناسی داریم مثلا هر هفته چند ساعت وقت میزاریم درباره شعر مولانا و کم و کاستیاش صحبت میکنیم یا درباره فردوسی همینطور و..
من خیلی بیشتر از شما پاسدار شعر و ادبیات کهن بودم اون هم نه با تخریب طرف مقابل و نه پشت گوشی با دلیل و منطق و بحث و نظر حالا بعضی جاها به خشونتم کشیده شده چوبش خوردیم که نیوشمان باد
در اخرم یه شعر از استاد یاغی تبار عزیز میزارم با اینکه میدونم شما از اولم دنبال مصداق و دلیل نبودی ولی برای تکمیل عرایض خودم که با کلمات و حتی شاید فضای قدیمی حرف تازه ای رو به زیباترین شکل بیان کردن
((این نکته رو هم اخر یادم افتاد نخواستم بالا دیگه اضافه کنم برای بار هزار و چهارم عرض میکنم اگر شما اون کلمات کهنی که گفتین رو بتونید کارکرد جدیدی ازش بگیرین مانعی که نداره اوردنش هیچ بسیار هم خوب هست و مشکل با اون تکرار حرفای گذشتگانه شما کوهم اگه بخوای بکنی از عشق با بیل مکانیکی بکنی به جای تیشه که دوستمون زحمتش رو کشیده من تحسینت میکنم))
------------------------------------
پشته ی نانوشته ها بر پشت
خسته از بهت راه برگشتم
گفتم از رنگ عشق بنویسم
سبز رفتم سیاه برگشتم
پشته ی ناسروده ها بر دوش
دودمان سروده ها بر باد
این عبث واره های بی معنی
آخرین چارپاره ی من باد
بگذر از من که سخت دلتنگم
بگذر از من که سخت دلگیرم
نقل من هفت جانی سگهاست
هر چه جان میکنم نمی میرم
نه سرم سر سپرده ی مرگ است
نه امیدی به زیستن دارم
قصه ی من حکایت تلخی است
زندگی نیست این که من دارم
گفتم از اشک و عشق و آزادی
زخم و نفرین حواله ام کردند
از بهار و برادری گفتم
مسلخ و دین حواله ام کردند
گفتم از اشک و عشق و آزادی
حرف های مرا نفهمیدند
پاکی بغض واره هایم را
به عیار شکسته سنجیدند
می نویسم گلایه هایم را
بر سپید سیاهه ی سیگار
غربت روح دردمندم را
می سپارم به سینه ی دیوار
می نویسم کسی نمی بیند
می نویسم کسی نمی خواند
جای جای من از جنازه پر است
زنده ی من به مرده می ماند
هر که را من به آشتی خواندم
با خودم بر سر مناقشه شد
هر گجستک که مریمش خواندم
خوی خوکان گرفت و فاحشه شد
سر به طغیان زد و جهنم شد
هر بهشتی که من بنا کردم
پاچه گیر برادرانم شد
هر سگی را که من خدا کردم
رفتم از اشک و عشق بنویسم
زخمی و خسته بال برگشتم
با مرام پلنگها رفتم
با شگرد شغال برگشتم
در خودم مویه میکنم خود را
ما بریدیم و دیگران بردند
ما بریدیم و هیچ حرفی نیست
حق مارا برادران خوردند
رفتم از اشک و عشق بنویسم
خسته و نا امید برگشتم
گفته را با نگفته حاشا کن
پاک رفتم پلید برگشتم
رفتم از اشک و عشق بنویسم
دُرّ مرسل به خورد من دادند
آمدم از زمین شروع کنم
وحی منزل به خورد من دادند
پی مرهم دویدم و دیدم
باطبیبان مرده حرفی نیست
پی مرهم دویدم و دیدم
زخم و تاول به خورد من دادند
یا علی گفتم و ندانستم
با سگان عهد دوستی بستم
یا علی گفتم و مریدانش
زهر و حنظل به خورده من دادند
گفته ها را نگفته حاشا کن
نامه در چاه مرده افکندند
( گفتم این شرط آدمیت نیست )
جفر و جنبل به خورد من دادند
رفتم از زندگی بیآغازم
حرمتم زیر دست و پا له شد
آفتاب حقیقتم مه شد
بس که مهمل به خورد من دادند
گفتم از رسمشان عدول کنم
خورده ها را نخورده قی کردم
یک یک آیه های رحمت را
با مسلسل به خورد من دادند
سفره از نان و خنده خالی بود
میهمان را گرسنه خواباندم
این فراموش کرده پالانها
هی خزعبل به خورد من دادند ...
میگریزد برهنه پا در باد
آخرین کودک درون از من
از( فراسوی نیک و بد ) گفتم
مانده تنها ( سه قطره خون ) از من
کوله بار نگفته ها بر دوش
از من این داغ تازه باقی ماند
از بهشتی که در پی اش بودیم
قتلگاه و مفازه باقی ماند
از من خسته ی وطن بر باد
غزل بی اجازه باقی ماند
باز هم دیر کرده ای لوطی
از برادر جنازه باقی ماند
شاعر کوچه های پیچاپیچ
رفت اما همیشه یاغی ماند ...
اندکی در خودش تامل کرد
دید چیزی ندارد الا درد
رفت و دیگر کسی ندید که او
چه بلایی سر خودش آورد