سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        غروب یک پنجره
        ارسال شده توسط

        سعید مطوری (مهرگان)

        در تاریخ : شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۷:۰۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۴۱ | نظرات : ۳

                                                              یا لطیف      غروب که پنجره بسته می شود،نفس کشیدن خسته می شود وخاطره های گذشته ،در شب    وتنهایی ،آرزوهایی دست نیافتنی و با صدای غرش ابر ،سکوت شکسته می شود،    قطره های باران به شدت با وزش باد به شیشه ی پنجره میخورند وگویی مشتاق ورودی به   خلوت تنهایی هستند ،خلوتی که مجید دارد و در بخاری ازآه نفسهایش که چون ابری بر   شیشه ی پنجره می نشیند و در برزخی که ما بین این آه و باران است ،هر دو فرو می ریزیند   و در انتهای پنجره تنهایند.   مجید مهندس عمران است و نقشه برجها را به راحتی میکشد و در زمینی خوب ومحکم بنا   میکند او در چند پروژه ی ساخت وساز به پدرش کمک میکند و به استحکام ساختمان اهمیت   میدهد که فرو نریزد ،اما او نتوانست از فرو ریختن ساختمان عشقش که با محبت و انتظار بنا   کرده بود ،جلوگیری کند وسیما دختر مورد علاقه اش را چه زود از دست داد!!!   غرش باران شدیدتر شد و باد با سرعت بیشتر قطرات باران را بر شیشه ی پنجره زد ودر این   لحظه اشک ریختن برای مجید چقدر دردآور بود وگویی آسمان نیز با او اشک می ریخت وناله   سر میداد.   شب با غمهایش در حال گذر است وسحر نزدیک است ولی باران واشک همچنان می بارد  و    آسمان وچشمان خسته می شوند و مجید بخواب میرود ،مجید در خواب سیما را می بیند که بر    قله ی کوهی قرار دارد ودستانش به سوی مجید دراز است و مجید از هر قسمت کوه میخواهد    بالا برود سنگریزه است و نمی تواند و زمین میخورد وبا تنی خسته وچشمانی مشتاق وغمزده   به بالا نگاه میکند و فریاد میزند:   -           سیما عزیزم من از هر راهی شده خودمو به تو میرسونم   و سیما در این هنگام فریاد میزند:   مجید اینجا هوا خیلی سرد است ،دارم یخ میزنم،کمکم کن وگرنه سقوط میکنم.   در این هنگام مجید هر چه میخواهد فریاد بزند زبانش مثل کوه سنگین است و با چشمانش   فریاد میزند :   -           نه... -           ولی سیما از بالا سقوط میکند و با جسمی بی جان کنار مجید قرار می گیرد و مجید   سراسیمه از خواب بیدار می شود و از اینکه این همه ماجرا که دیده خواب است خوشحال   می شود ، برای اینکه سرحال تر شود به حمام میرود و بعد از حمام کنار پدر ومادر   صبحانه میخورد و با پدر از خانه به منظور کار ساخت وساز ساختمان بیرون میرود   موبایل مجید زنگ میخورد   -           الو صادق تو هستی چه خبر چطور شده اول صبح تماس گرفتی؟!!!   -           مجید جان خبر بدی دارم     -           بگو نصف عمرم کردی   -           مجید سیما   -           سیما چی؟!!!چی شده بگو   -           سیما با شوهرش دعوایش شد و شوهرش کتک شدیدی به او زد واوهم   -           اوهم چی فخوب زن وشوهر گاهی دعوامیکنند ولی کتک زدن زن ...   -           آره او بسیار دلش شکست ودلخوشی در زندگیش ندارد بخاطر همین...   -           بخاطر همین چی ...بگو دارم خفه میشم   -           او خودشو دار زد وخودکشی کرد...   صادق که در همسایگی شوهرسیما زندگی میکندواز دوستان صمیمی مجید است با اشک   وآه این ماجرا را تعریف کرد ،در این هنگام گوشی از دست مجید افتادو تمامی وجودش   اشک شد وخیر به خورشیدی شد که نیمه اش در پشت ابر بود...   سعید مطوری/مهرگان   ·         از سری داستانهای کوتاه 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۳۱ در تاریخ شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۷:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1