يکشنبه ۲ دی
گزینه هائی از اخرین شعرهای محمود درویش
ارسال شده توسط احمدی زاده(ملحق) در تاریخ : شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۵۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۵۵ | نظرات : ۴
|
|
چیزی شگفت زده ام نمیکند
محمود درویش از بزرگترین قلههای شعر جهان در قرن بیستم و بخشی از قرن اخیر به شمار میآید او كه در فلسطین با آرمانهای آن متولد شده بود سرانجام پس از تجربه زندانها و تبعیدهای بیشمار در فلسطین و آرمانهای آن جاودانه شد.
[مسافری در اتوبوس می گوید]
نه رادیو، نه روزنامه های صبح،
ونه قلعه های روی تپه ها،
می خواهم گریه کنم!
راننده می گوید «تا ایستگاه منتظر بمان،
و آنگاه به تنهایی گریه کن؛
هر چه می توانی!»
بانویی می گوید «من نیز چنین ام؛
چیزی شگفت زده ام نمی کند
همین که گورم را به پسرم نشان دادم
او شگفت زده شد
وبه خواب رفت
بی آن که با من وداع کند!»
مردی دانشگاهی می گوید: «من نیز،
چیزی شگفت زده ام نمی کند
باستان شناسی می آموختم
بی آن که در سنگ هویّت پیدا کنم،
آیا من
به حقیقت-خودم هستم؟»
مردی نظامی می گوید: «من نیز چنین ام؛
چیزی شگفت زده ام نمی کند
مُدام محاصره می کنم؛
شبحی را
که محاصره می کند!»
راننده ی تندخو می گوید: «به ایستگاه آخر نزدیک می شویم،
آماده ی پیاده شدن باشید!»
صدای مسافران بلند می شود: «مقصد ما
آن سوی ایستگاه است،
به راهت ادامه بده!»
من امّا می گویم:«همین جا پیاده ام کن!
من نیز همانند اینانم؛
چیزی شگفت زده ام نمی کند
امّا ازسفربه ستوه آمده ام!»
از خیابانی پهن میگذرم
سمت دیوار زندان قدیمی ام
و می گویم: «سلام برتو،
معلّم اول من
در دانش آزادی!
حق با تو بود؛
شعر بی گناه نبود!»
درخانه ی مادری
عکسم به من زُل می زند
و دست از پرسش بر نمی دارد:
تو ای میهمان من، آیا خود منی؟
آیا تو بیست سالگی عمر منی؟
بی عینک طبّی و بی چمدان؟
روزنه ای دردیوار حصار کافی است
تا ستارگان
ذوق زل زدن درجاودانه را به تو بیاموزند،
[جاودانه چیست؟با خود می گویم]
میهمان من! آیا تو منی؛
همان گونه که بودیم؟
کدام یک از ما
ازخطوط چهره اش دست شست؟
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۱۷ در تاریخ شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.