يکشنبه ۲۷ آبان
دعای چوپان
ارسال شده توسط حدیث ابراهیمی (سوگند) در تاریخ : سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ ۰۲:۲۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۰۹۲ | نظرات : ۱۰
|
|
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف، ازصدنماز یک دل پرآشوب بهتراست.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۷۳۱ در تاریخ سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ ۰۲:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام و درود بر شما شاعر بزرگوار به مهر خواندید | |
|
سلام و درود برادر بزرگوارم. به مهر خواندبد | |
|
سلام و درود شاعر بزرگوار. به مهر خواندید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود بانوی عزیزم
بسیارزیبا بود