پنجشنبه ۲۰ دی
آجیل عید
ارسال شده توسط محمدعلی رضاپور(مهدی) در تاریخ : سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶ ۰۴:۲۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۷ | نظرات : ۴
|
|
اتوبوس، شلوغ است؛ امّا الیاس، راحت کنار پنجره نشسته و فروشگاههای شهر را تماشا میکند. میخواهد آجیل عید امسالشان هم مثل سالهای گذشته، عالی باشد و البّته قیمتش مناسب.
یکباره نگاهش به تابلویی میخورد با عنوانِ «آجیل فروشی اعلا.» قیمتهایی هم که نوشتههای مغازه اعلام میکنند، خیلی پایینتر از نرخ منصفانه است؛ یعنی ارزش دارد آدم برای خرید از اینجا چند ایستگاه قبل از مقصدش از اتوبوس پیاده شود. معلوم است که الیاس همین کار را میکند و حتّی قبل از پیاده شدن، با خوشحالی در دلش با صدای بلند میگوید: همینجاست. از صندلیاش بلند میشود و صد متر آن طرفتر در ایستگاه پیاده میشود و حالا دارد میرود برای خرید. این صد متر پیادهروی در این هوای واقعاً سرد، برای او – که اهل پیادهروی نیست و کمی هم عجله دارد- حتماً خیلی سخت است؛ امّا خوشحال به نظر میرسد که این سختی، ارزش تحمّل دارد. الیاس را دارم میبینم که همچنان خوشحال است. حالا داخل مغازه میشود؛ امّا نه .... دیگر خوشحال نیست؛ حتی حتی .... باید به آتشنشانی زنگ بزنم. الیاس آتش گرفت. نه؛ نترسید. منظورم این بود که دلش بدجوری سوخت. قیمتهایی که نوشته شده بود؛ یعنی قیمتهای اعلام شده از طرف آجیل فروشی اعلا، مربوط میشد به پستترین نوع هر قلم کالا؛ مثلاً اگر نوشته شده بود: پسته فلان مبلغ، منظورشان پستههای سربسته ی کوچکِ درجه هفتم بود؛ ولی پستههای خندان، قیمتشان طبیعتاً و انصافاً فرق میکرد.
قیمت بقیّهی بارها هم به پستترین نوعشان مربوط میشد. سرمای آخرین روزهای سال بیداد میکرد. مسافر کم و بیش تنبل ما – که با آن همه سختی، خودش را به آنجا رسانده بود و در آن نزدیکیها هم آجیل فروشی دیگری سراغ نداشت – ترجیح داد خریدش را به ناچار، همینجا انجام دهد و حالا با دستانی پُر باید تاکسی دربستی بگیرد یا صدمتر تا ایستگاه اتوبوس پیادهروی کند و احتمالاً سرپا بایستد. نه آقای مسافر اتوبوس! نه الیاس خان! اینکه پولت تمام شد و نتوانستی تاکسی دربستی بگیری و با دستان پُر و آن همه پیادهروی، مجبور شدی در این اتوبوس شلوغ بایستی و در این شلوغی، پلاستیک آجیلت هم پاره شد و نصفش ریخت، دلیل نمیشود زیر لب به آن فروشندهی زیرک، فحش نثار کنی. میخواستی از او خرید نکنی و یا حتّی اعتراضت را هم بگویی که شاید کمی میفهمید کاسبی ناجوانمردانهاش برای شما چه مشکلاتی ایجاد کرده است. میخواستی زرنگ باشی. آن بیچاره هم میخواهد به هر روشی که شده، پولهای کلان حلالی برای خانوادهاش تهیّه کند. دعا کن خدا به کسب و کارش برکت دهد. اخمت را باز کن دیگر! آخر، این همه عصبی شدن چه فایدهای دارد؟ اگر راست میگویی، از آنجا خرید نمیکردی تا اینجور آدمها بر ما مسلّط نشوند؛ یعنی تا همین اندازه و کمتر از این هم تسلّطی بر ما پیدا نکنند و مجبور شوند روششان را عوض کنند. حالا که گذشت. لطفاً از فاصلهی چند کیلومتری با صدای بلند یا زیرلب به آن آجیل فروش و امثال او حرفهای بد نثار نکن! تو که آدم با فرهنگی بودی. حالا نفس عمیقی بکش! لبخند بزن! دوباره لطفاً! مگر حتماً باید وقت عکس و فیلم گرفتن لبخند زد؟ بله، این شد. این شد. پیشاپیش عیدت مبارک. سال خوبی داشته باشی! راستی: دعوتمان میکنی به صرف آجیل؟ ببخشید منظور بدی نداشتم. فراموشش کن. اصلاً شما تشریف بیاورید به خانهی ما. آجیلمان را هم از جای دیگری میخریم. پیشاپیش سال نو مبارک.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۶۳۲ در تاریخ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶ ۰۴:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.