سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تنهایی نرگس
        ارسال شده توسط

        امین فلاحان

        در تاریخ : جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ ۰۲:۱۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۳ | نظرات : ۳

        نرگس با ترس از جوب وسط خیابان پرید،چادرش را روی دست های کوچک زهرا کشید که از سرما سرخ شده بود،زیر لب با خود زمزمه کرد الان می رسیم،غروب شده بود صدای اذان از آن دور دست به گوش می رسید لب های کوچک زهرا از سرما خشک شده بود اما نرگس هنوز نگران آمدن حمید بود،اگر حمید زودتر از او برسد مثل همیشه قشقرقی به پا می کند.فقط سه شنبه ها حق دیدن دختر یکی یک دانه اش را داشت،داداگاه حضانت زهرا را به حمید داده بود،زهرا دختری کوچک بود که امکان تنها ماندن در خانه را نداشت،نرگس قایمکی دور از چشمان حمید می آمد تا دخترش را ببیند.
        پاهای نرگس از شدت خستگی توان راه رفتن نداشت،دیر شده بود،قبل از آمدن حمید باید از آن جا میرفت.هنوز جای کشیده ی قبلی که حمید زده بود روی صورتش مانده بود.سرکوچه رسیده بود که ماشین حمید را دید،اما یک نفر دیگر هم کنارش بود،کمی نزدیک تر رفت تا بهتر ببیند،زنی خوش بر و رو نزدیک به 23 سال با موهای بلوند.بغض گلویش را گرفته بود،نمی توانست باور کند شوهر سابق اش که روزی دیوانه وار عاشق او بود کمتر از سه هفته کسی را جای او آورده بود.حالا بهتر دلیل طلاقش را فهمید،بغض نرگس ترکید دیگر طاقت دیدن نداشت،آرام آرام آن جا را ترک کرد.
        در راه فکر دخترش زهرا که قرار بود از این پس زیر دست نامادری بزرگ شود دیوانه اش کرده بود،تمام طول مسیر فکرش مشغول پیدا کردن راهی برای رهایی از این مخمصه بود،از قانون سر در نمی آورد،حمید هم از روی همین سادگی اش توانسته بود حضانت را از او بگیرد.به خانه که رسید از توی دفترچه تلفن شماره سارا دوست قدیمی اش را پیدا کرد،بخاطر داشت که شوهرش وکیل است،شاید اگه داستان زندگی اش را برای او تعریف کند بتواند کمکش کند.شماره اش را از توی دفترچه قدیمی اش پیدا کرده بود،امیدوار بود شماره اش عوض نشده بود،گوشی تلفن را برداشت شماره اش را گرفت ناگهان نگاهش به ساعت افتاد دیر وقت بود شاید خواب باشد،بهتر بود فردا صبح این کار را انجام دهد.
        صبح با صدای نون خشکی که صبح زود کارش را شروع کرده بود از خواب بیدار شد،ساعت را نگاه کرد،8 صبح را نشان می داد،سریع به سمت تلفن رفت تا به سارا زنگ بزند،بعد از احوال پرسی های معمول مشکلش را به او گفت تا با شوهرش در میان بگذارد.عصر شده بود،صدای تلفن را شنید به سرعت به طرف آن رفت،سارا بود،او را به خانه اش دعوت کرد تا حضورا با شوهر وکیلش صحبت کند.
        وقتی به خانه دوستش رسید،شوهر سارا تازه از بیرون با پسرش رسیده بودند،سلام احوال پرسی کرد و با هم به داخل خانه رفتند.به به چه خانه ای،معلوم بود زندگی در آن جریان داشت،سارا کت شوهرش را از او گرفت و بهش خسته نباشی گفت.خوشبختی را می شد در چهره آن دو دید،چیزی که کمتر نرگس آن را در زندگی لمس کرده بود.امیر،شوهر سارا ریز ماجرای زندگی و مشکل نرگس را از زبانش شنید.قرار شد چند روز بعد او را خبر کند.
        طی این چند روز نرگس بی قرارتر از همیشه شده بود.هفته بعد از راه رسید،تلفن نرگس زنگ خورد،امیر بود خواست حضورا با نرگس در مورد پرونده اش صحبت کند،این بار از او خواست که دخترش زهرا را هم با خود بیاورد.نرگس با دخترش زهرا که عروسکی کوچکی در درست داشت به داخل دفتر امیر رفتند.امیر از زهرا درباره ی پدرش و اتفاقاتی که طی این چند روز افتاده از او پرسید.نرگس کمی گیج شده بود نمی دانست امیر دنبال چه چیز است،امیر در حین صبحت های زهرا متوجه شد که پدرش دخترش را چقد دوست دارد.امیر پیشنهاد داد که از حمید دعوت کند تا در حضور او و نرگس با هم درباره مشکلشان صحبت کنند تا به یک راه حل برسند.
        چند روز گذشت اما خبری از حمید نشد.زهرا چند باری به خانه حمید زنگ زد ولی کسی جواب نداد،دلهره و ترس وجود نرگس را فرا گرفت،نکند برای زهرا اتفاق بدی افتاده باشد.بلافاصله به خانه امیر رفت،زنگ آیفون را زد کسی جواب نداد،نگرانی نرگس هر ثانیه بیشتر و بیشتر شد،از در و همسایه پرسید کسی از او خبر نداشت.نمی دانست چه اتفاقی افتاده بود،به مادر شوهر سابقش تلفن زد،او هم خبری از حمید نداشت،نرگس دیگر از شدت نگرانی و دلهره به مرز جنون رسیده بود،به هر کسی که فکرش می رسید زنگ می زد و از زهرا می پرسید،هیچ کس خبری از زهرا و حمید نداشت.
        روز ها پس از دیگری می گذشت و چشم نرگس به در وگوشش به تلفن خشک شد.نمی دانست دیگر به کجا برود.چند هفته بعد از یکی از دوستان مشترکشان خبر دار شد که حمید و همسر جدیدش به همراه زهرا به خارج کشور مهاجرت کردند و نرگس برای همیشه دخترش را از دست داد.
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۵۰۹ در تاریخ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ ۰۲:۱۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عمادالدین صفائی(صاد)
        جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ ۰۹:۴۳
        جناب فلاحان....داستان تلخی بود....
        استفاده از داستان کوتاه برای انتقال یک موضوع مهم بسیار کار ارزشمندی است....
        بی شک اولین قربانی طلاق والدین فرزندان آنها هستند...
        به امید کمتر شدن این پدیده شوم....


        ممنونم از شما خندانک
        مریم باغ شیرین(فاطمه)
        جمعه ۸ دی ۱۳۹۶ ۲۱:۰۴
        سلام و درود موفق باشید.
        مریم باغ شیرین(فاطمه)
        پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶ ۲۰:۱۳
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2