جمعه ۱۸ آبان
راننده تاکسی
ارسال شده توسط علیرضا مسافر در تاریخ : دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶ ۰۲:۱۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۷۰ | نظرات : ۵
|
|
__
راننده تاکسی
الو ...
الو،سلام قربونت بشم..
نخوابیدی هنوز؟!ناراحت بودم نکنه بخوابی ، نتونم ببینمت..
دلم واست تنگ شده بود عزیزم..نخواب تا بیام ببینمت..
من الان یه «مسافر» دارم،برسونمش بر میگردم...
چند دقیقه قبل تر :
داشتم از سر کار بر میگشتم..
حدودا ساعت یازده بود..
کارم زیاد بود و منم خیلی خسته..
قبل از اینکه از خیابون گذر کنم،یه ماشین مدل بالا دیدم،رنگش زرد بود..
دو نفر همسن من نشسته بودن داخلش و سیگار میکشیدن...
توو دلم گفتم خوش به حالشون...
مجبور نیستن واسه آرزو هاشون مثل من کار کنند
از خیابون رد شدم..
یه ماشین واسم بوق زد..
اتفاقا اینم زرد بود..
اما تاکسی..
-مستقیم
سوار شدم
-سلام
+سلام جناب
+الو
+ الو،سلام قربونت بشم..
+نخوابیدی هنوز؟!ناراحت بودم نکنه بخوابی ، نتونم ببینمت..
دلم واست تنگ شده بود عزیزم..نخواب تا بیام ببینمت..
-بفرمایید خانم
هزار تومن کرایمو دادم
+ممنون
+سه روزه که نتونستم پسرمو ببینم،یا من سر کارم اون خونه،یا اون سر کار و دانشگاهه...
+الان بغض داشتم که نکنه برم خونه خواب باشه..
من ساکت و خسته به حرف هاش گوش میکردم و طبق معمول که دنبال بهانه ای برای غصه خوردن هستم،به این فکر میکردم چرا این خانم تا این وقت باید بیرون باشه و کار کنه ...
-خانم..
توروخدا مراقب باشید چه آدم هایی رو سوار میکنید..
نامرد زیاده!
+چشم پسرم
-ممنون،هرجا راحت باشین پیاده میشم
+بفرمایید...
+من حتما حواسم هست به حرفی که زدی آقا..
ولی قربون خدا برم...
یازده ساله دارم این کا رو میکنم...!
علیرضا_مسافر
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۴۱۶ در تاریخ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶ ۰۲:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.