يکشنبه ۲ دی
شعر انتظار ، شعر حضور تا ظهور
ارسال شده توسط سید رضا موسوی در تاریخ : دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰ ۱۷:۴۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۲۶ | نظرات : ۷
|
|
در شعر شاعران پارسی گو نیز فلسفه انتظار ،داشتن روحیه امید و انگیزه و نشاط و شادابی است و صبر مثبت و صبر سازندگی و سعه صدر است و هرگز انتظار به مفهوم منفی ، رخوت ، رها نمودن کارها ،از بین رفتن فرصت ها نیست.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعر شاعران پارسی گو ، در گذرگاه تاریخ خود جایگاه خاصی به شیوه شعر شیعه و اقسام آن همانند: شعر منقبت ، شعر عاشورایی ، شعر رضوی ، شعر انتظار یا همان شعر منجی دارد، در طول غیبت هزار و اندی سال که از زمان غیبت شریف آقا حضرت امام مهدی موعود (عج) می گذرد، شیعه با جان و دل در انتظار روز موعود و منتظر منجی خود به انتظار نشسته، و قطعا این روز انتظار و فراق یار و غصه ایام سرانجام تمام خواهد شد، و دولت وصال و دیدار رخسار یار قطعا خواهد رسید.
اساسا انتظار در همه ابعاد زندگی انسانها سازنده و پویا است ،به آدمی امید ،انگیزه ، طراوت ،تازگی،نشاط و استمرار برای حرکت و پیشرفت می دهد،شوق پرواز می دهد ، آن روزه داری که ساعتهای طولانی در شدت گرما و عطش به عبادت و مناجات و امور جاریه روزمره مشغول است، و دل در یاد خدا بسته، چشم و گوش از حرام خدا بسته و منتظر انتظار رحمت الهی نشسته، این آزمون سخت و امتحان و انتظار پاداش از خدا ، آرامش جسم و جان آدمی اثرات ارزشمندی همراه دارد ، آن دانش آموز و دانشجو که ماههای مستمر در تلاش و تکاپو تحصیل و تحقیق است تا سرانجام روز آزمون و امتحان فرا می رسد، و انتظار به پایان می رسد و شاهد شهد موفقیت خویش از لطف خداست ، آن بیمار گرفتار که بیماری مهلک و صعب العلاج نیز دارد ،و در بستر با درد و رنج سر به بالین گذاشته در انتظار روز سلامت و عافیت به سر می برد و روز شماری می کند ، و یا آن محقق و پژوهشگر بایست روزها ،ماهها ،سالها در انتظار باشد، تا نتایج کارهای علمی او به ثمر نشیند، تا با تلاش خستگی ناپدیز روزگار انتظار به اتمام رسد، و عصر طلایی و موفقیت را شادمانه انتظار کشد، آن باغبان که در سرما و گرما و همه ایام در انتظار است تا درختان او به بار ثمر دهد و خستگی شبهای سخت و روز های سرد وگرم سرانجام سپری شود، آن مادر مهربان که طفلی در رحم دارد بایست 9 ماه به انتظار و صبر ،تحمل سختی و خستگی طی نماید، تا سرانجام روز موعود فرارسد.
انتظار یک فرهنگ انسان ساز بخصوص در اسلام است،ثمره وصال بدون داشتن ریشه عمیق صبر و انتظار بی مفهوم و معنی است ،پس فلسفه صبر و انتظار بردباری و تحمل در شداید وسختی هاست ،مراقبه و محافظت است، انتطار یعنی آماده شدن، و آماده سازی شرایط ومقدمات حضور و ظهور و تجلی نهایی آن؛
پس در شعر شاعران پارسی گو نیز فلسفه انتظار ،داشتن روحیه امید و انگیزه و نشاط و شادابی است و صبر مثبت و صبر سازندگی و سعه صدر است و هرگز انتظار به مفهوم منفی ، رخوت ، رها نمودن کارها ،از بین رفتن فرصت ها نیست ،نگرش شعر شاعران پارسی گو در وصف وصال جمال کمال یوسف زهرای مرضیه به انتظار نشسته.
اساسا انتظار یک فرهنگ انسان ساز بخصوص در اسلام است،ثمره وصال بدون داشتن ریشه عمیق صبر و انتظار بی مفهوم و معنی است ،پس فلسفه صبر وانتظار بردباری و تحمل در شداید و سختی هاست ،مراقبه و محافظت است، انتطار یعنی آماده شدن، و آماده سازی شرایط و مقدمات حضور و ظهور و تجلی نهایی آن.
شاید این جمعه بیاید شاید ...
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحظه خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
مرحوم آقاسی شاعرمعاصر
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
مرحوم آقاسی شاعرمعاصر
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگها نور خواهم ریخت و صدا در خواهم داد
سهراب سپهری
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا؟
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا
.....
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید مکه ماه کلیسا کنم ترا
فروغی بسطامی
یارا یارا گاهی دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
تا فدا کنم جان و دل برایت
به نسیم کویت ای گل،به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم،از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب،در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش،موجم کنارم باش
دکتر قیصر امین پور
ای دل اگر عاشقی،در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب،منتظر یار باش
دلبر تو جاودان،بر در دل حاضر است
رو در دل برگشا،حاضر و بیدار باش
نیست کس آگه که یار،کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد،ساخته کار باش
لشکر خواب آورد،بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده بیدار باش
گر دل و جان تو را،در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا،همدم عطار باش
شیخ عطار
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
آب زنید راه را هین که نگار می رسد
کز رخ نور بخش تو نور نثار می رسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
عنبر و مشک می دمد سنجق یار می رسد
چاک شدست آسمان غلغله ای ست در جهان
ما چه نشسته ایم پس شه زشکار می رسد
تیر روانه می رود سوی نشانه می رود
مولانا دیوان شمس
بـــاز هـــوای ســـحـــــرم آرزوســـت
خــلـــوت و مــــژگـــان تــرم آرزوسـت
شـکــــوه غــربـــت نــبـرم ایـن زمـان
دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســت
خــــســتـــهام از دیـــدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـت
واقــعـــه دیـــــدن روی تـــــــو را
ثـــانــــیـــه ای بـیـشــتــرم آرزوسـت
جــلـوه ایـــن مـاه نـــکـــو را بـبـیـن
رنــــــگ و رخ و روی تــــــوام آرزوسـت
ایــن شـب قـدر اســت کـه مــا بـا هـمـیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت
حـــسِّ تــــو را مـیکـنـــم ای جـان مـن
عــزلـت بِـــیـتــی دگـــرم آرزوســــت
خـانـه عــشـِاق مــهـاجـر کـجـــاسـت؟
در سـفـــرت بـــال و پـــــرم آرزوســـت
حــسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن
جـام مِـیای در حـرمـــم آرزوســـــت
احمد عزیزی
من از اندیشه لیلی، تمام عمر،مجنونم
تماشا کن که میجوشد، شرابت از دل خونم
ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله میآید
و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید
بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر بارانزا
که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا
ز هریک جرعه از جامت، هزاران رود میجوشد
که خضر زندگانی هم، پی این آب میکوشد
بده جامی که میریزد، عطش از ساغر جانم
طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم
بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه میبارد
و این دوری برای خود، مفصل روضهای دارد
پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده
نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!؟
شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن
هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن
نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن
تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن
بکش دست نوازش بر سر چشم انتظارانت
شکوفا کن زمین را از صدای پای بارانت
شکوه جلوه خلقت، به عالم خودنمایی کن
و از خورشید تابان جمالت، رونمایی کن
بیا تا چشمهای ما، از این ظلمت رها باشد
و روشنگر ز نور تو تمام جادهها باشد
گل نرگس اگر بلبل، حدیث وصل میخواند
تمام عمر را شاعر، به امید تو میماند
تو آن شورآفرین هستی، که با عشقت به شوق آیم
خدا را با تو میبینم، که دائم در تمنایم
مرا ای مهربان آقا، غلام آستانت کن
شبیه ضامن آهو! شدم آهو، ضمانت کن...
بیا امید عالم از ازل تا حال و فرداها
به حق ساقی کوثر، به حق مادرت زهرا...
صابر خراسانی
شهرام ابهری
بخش ادبیات تبیان
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۴۱ در تاریخ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰ ۱۷:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.