سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مجله - مسعود وفادار
        ارسال شده توسط

        مسعود وفادار

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۳۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۲۱ | نظرات : ۲

        وسط میدون که رسید دیگه حتی نمی خواست ریخت نحس مدیر مجله رو ببینه! داشت تو ذهنش تمام رخدادهای روز رو حلاجی و مو شکافی می کرد ولی باز هم نتونسته بود خودشو قانع کنه چرا اون مرتیکه رو گوش مالی نداده. آخه یکی نیست بگه مرتیکه ی بی شعور من سه ساله مثل نوکر بی جیره مواجب دارم واست خرحمالی می کنم اونوقت تو واسم مامور خبر می کنی... گور باباش اصلا ، این همه مجله و روزنامه بابا ، می رم دنبال یه جای دیگه . یادش نمیاد وقتی مجلش نوپا بود و هیچکس دو روز توش بند نمی شد من صبح تا شب واسش اوجا جون می کندم .همین جور داشت وسط توهمات خودش می غلتید و پیاده خیابون رو گز می کرد که یهو صدای مهیب بوق یه تریلی تکونش داد وپرید به عقب . قلبش شروع کرد به تاپ تاپ کردن و زبونش بند اومد و شاگرد راننده تریلی به متلک داد زد : هوووی کجا میای ؟! مگه عاشقی ... رضا این رو که شنید دیگه نتونست جلو زبونشو بگیره و داد زد : آره ... عاشق توی گوساله ام ! این رو که گفت تریلی ترمز کرد و متوقف شد . رضا که هنوز چشماش دو دو میزد دید چهار تا مرد قلچماق سیبیل کلفت از ترییلی اومدن بیرون و هر کدوم یه چوب به دستشون بود . رضا هم که دید هوا پسه و از پسشون بر نمیاد به سختی آب دهنش رو قورت داد و با سرعت تمونم شروع کرد به دویدن و اون چهارتا مرد هم مثل شیرهای گرسنه که دنبال آهو افتادن شروع کردن به تعقیب رضا تا اینکه رضا چشمش خورد به یه موتوری که کنار خیابون وایساده بود و دیگه معطلش نکرد و پرید پشت موتور یارو و گفت جونه مادرت برو تا این غولا منو نکشتن! یارو هم هم که دست و پاشو گم کرده بود ، موتورو روشن کرد و شروع کرد به گازیدن . یه چند دقیقه ای که گذشت و از دست مردای قلچماق فرار کرد به موتوریه گفت داداش دمت گرم ، خیلی آقایی ، خیر از جونیت ببینی ، هر جا وایسی من پیاده میشم! موتوریه کنار خیابون وایساد و گفت : بابا اول طرفت رو ببین بعدا لیچار بار یارو کن! رضا که هنوز دست و پاش می لرزید گفت داداش مرسی ، با اجازه ! موتوریه داد زد آی مشتی کرایه مارو نمی خوای بدی ؟ رضا برگشت و گفت : آخ ... ببخشید شرمنده ، یه دو تومنی از جیبش در آورد و گفت مرسی . یارو موتوریه انگار که بهش فحش دادن گفت مشتی مگه به بچه داری پول میدی! یعنی پول خونه تو دو تومنه؟! رضا که هنوز بهت زدگی بود گفت : چقدر تقدیم کنم داداش؟ موتوریه که دید رضا داره سر کیسه رو شل میکنه گفت بیست چوب ! با اینکه رضا می دونست داره پول زور می ده ولی دست کرد جیبشو شروع کرد شمردن پولاش و دید بیست و دو تومن بیشتر نداره ، با این حال بیست تومن داد به موتوریه و یارو هم که پولو گرفت جلدی زد به چاک و رفت.رضا موندو یه جیب خالی و اعصاب خورد ، جوری که اصلا یادش رفت از مجله اخراج شده و از فردا باید بیفته دنبال کار جدید...

        دوباره مسیر خونه رو پیاده از سر گرفت و یه دو ساعتی تو راه بود که رسید دم خونه و زنگ آپارتمان رو زد و خانمش از پشت آیفون گفت : بفرمایید؟ رضا گفت : منم ، باز کن! زنش گفت : عزیزم خوش اومدی و در رو باز کرد . رضا که نمی خواست زنش چیزی از ماجراهای امروز بفهمه چند تا نفس عمیق کشید و رو کرد به آسمون و گفت خدایا این دختر با هزار امید و آرزو اومده خونه من ، تو رو به خودت قسم امیدش رو نا امید نکن و وارد خونه شد ، وقتی دم واحدشون رسید دید خانمش با لبخندی سرشار از محبت گفت : رضا جان زود اومدی خونه امروز ! رضا که جرات نداشت تو چشمای پری نیگا کنه گفت : آره ... یه کم زودتر اومدم خونه ، خسته بودم یه کم . پری گفت : خالی نبند چاخان... مدیر مجله زنگ زد خونه ، گفتم نیستی . گفت بابت امروز عذر خواهی میکنه که باهات بد صحبت کرده . یه هفته مرخصی داده بهت که خستگی در کنی رضا جون... یعنی بالاخره می تونیم بریم شمال عزیزم! رضا که با این حرفا دلش یه کم آروم گرفته بود ، گفت آره خانم...


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۳۱ در تاریخ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        مسعود آزادبخت

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2