آنچه در سروده های قدیمی تر بیشتر به چشم می آمد وسعت معنا و گستردگی دیدگاه شاعر نسبت به موضوعات سرایش بود و آنچه امروز در اکثر اشعار به چشم می خورد کوچک و محدود شدن بازه دید و تفکر شاعر است.
شاید کوچک شدن تفکر ادعایی گزاف باشد اما وقتی می بینی که حجم گسترده ای از اشعارِ حتی با کیفیت هم به دامنه ای محدود حول محور خود شاعر و درگیری های شخصی وی بسنده کرده اند، چنین ادعایی گزاف نمی نماید.
ابتذال از دو منظر یکی دیگر از مشکلات سروده های امروزی است . منظر اول اینکه بیشتر سرایندگان جوان اقدام به سرایش سروده هایی می کنند که تجربه ای درست و کامل در آن زمینه ندارند. لذا نه تنها حق مطلب را ادا نمی کنند بلکه در اکثر مواقع ، آنرا ضایع هم میکنند. و منظر دوم متاسفانه چندان قابل بیان نیست اما چاره ای جز شرح ندارم و آن اینکه آنچه به جنسیت زنانه وابسته شده مصداق شعر و سرودن قرار گرفته. نه اینکه این موضِع نمی تواند شاعرانه باشد اما نباید به نمادی برای سرایش تبدیل شود زیرا جنسیت هم محدودیت دارد و هر محدودیتی را زوالی است. این محدودیت خود شاهدی بر ادعای کوچک شدن دیدگاه ها و تفکر های شعرای جدید است و زوالش حکم بر زوال تمام وابسته هایش خواهد داد.
بزرگترین مشکل شعر امروز آن است که تفکر و تربیت شاعران ما خالص و عالمانه نیست . بلکه تربیتی آمیخته با مصادیق جهل و عقب ماندگی می باشد و این مساله برای خود شاعر به هیچ عنوان آشکار و مد نظر نیست. مثالی از این ادعا را که اکثر ما آن را درک کرده ایم شاهد می گیرم :
اکثر ما دیده ایم که بیشتر شاعران جوان گرایشاتی به سمت مضامین آنچه که ترانه نامیده می شود و در واقع نه تنها ترانه نیست بلکه به قول استاد شهریار : "شیوه تازه ای از مبتذلی" است دارند و آن را در خیال خود شعر می پندارند و برایش همان ارزش شعر شاعرانی مانند حافظ را قائلند.
زیرا این شیوه ابتذال، وزن و آهنگ را که از اختصاصات شعر کهن و قاموس ادبی ماست، دارد . اما آنچه از وزن و آهنگ در این قاموس مهم تر است ، موضوع و هدف و طرز بیان شاعر است که چقدر عالمانه باشد و چگونه بیان شده باشد . در واقع همان موضوع معروف چه گفتن و چگونه گفتن مطرح است- مساله ای شبیه تفاوت بفرما و بنشین و بتمرگ. به نظر این حقیر کار ما از بفرما گذشته و بنشین را هم داریم پشت سر می گذاریم و وارد بتمرگ شده ایم که اصلا ادبی نیست. همچنین در همین شیوه ابتذال، عده ای حرمت کلام را نگه داشته اند اما نمی دانند چگونه آن را بیان کنند . لذا به موسیقی و قافیه پردازی اکتفا کرده و خروجی آهنگین فکر خود را شعر خوانده و از این نظر آن را به تضییع می کشانند.
مساله شعر نو و درکل زیرشاخه های نو پردازی مساله ای است که باید بسیار مورد توجه قرار گیرد. زیرا این سبک محدودیت وزنی و آهنگی چندانی ندارد و دست شاعر در بیان موضوعات بسیار باز است و اندک غفلتی از اینکه چگونه در این غالب بهترین کلام را ارائه دهیم سبب افول بسیاری را فراهم می کند. بیشتر ابتذالات فکری در این زمینه خود نمایی می کنند. ازجمله تکست خوانی که آنهم کم کم جای خود را به عنوان یک زمینه سرایش دارد باز می کند به شدت با این مشکل رو به رو است.
طبعا با هیچ سبک بیانی ( = غالب سرایش ) نمی توان مخالفت کرد. اما می توان آن را اعتلا بخشید و باید اینگونه باشد چرا که هیچ عاقلی زوال را بر اعتلا بر نمی گزیند.
لازمه شاعر بودن دست کم سه چیز است که اگر حتی یکی از آنها هم فراهم نباشد ، فرد نباید خود را به عنوان شاعر و سروده اش را به عنوان شعر مطرح کند. دوم عالم بودن به موضوع است بدین معنی : تا زمانی که اِشراف و تجربه ای کامل از موضوع حاصل نکرده سخنی به میان نیاورد. سوم در اختیار داشتن اَبزار کافی است بدین معنی که ازحوادث روز و داستان ها و مثل ها و آرایه ها و عناصر و صنایع ادبی به اندازه کافی بداند و در بهترین و مناسب ترین لحظه از آن ها استفاده کند. اما اولین و مهمترین چیز این است که طبع روان و لطف سخن موهبتی خداداد است نه اکتسابی. هملن قیاس معروف شعر جوشش و شعر کوششی و حافظ به بهترین شیوه این را گفته :
"حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ ******* قبول خاطر و لطف سخن خداداد است" .
اینها حد اقل های یک شاعر است. بر همه این ها باید تذهیب نفس و زهد عالمانه را افزود .
لذا از همه اعضا خواهانم تا وقتی جناب پیشوا خودشانرا به صورت کامل معرفی نکردن از زدن کامنت زیر این پست خوداری نمایند . ممنونم از درک زیبایتان ...متشکر می شویم
مدیربت سایت ادبی شعرناب
فکری احمدی زاده