جمعه ۲ آذر
نابک .....داستانهای کوتاه ...حسودخان
ارسال شده توسط مرجان تاج دینی( دریایی) در تاریخ : دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۲۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۲ | نظرات : ۱۴
|
|
حسود خان
وقتی شعرم رو میخوند،نگاهش می کردم!
گونه هاش گل انداخته بود.
گفتم :می دونی می خوام چی بنویسم بیو کانال؟
گفت:محال بدونم!تو رو نمیشه پیش بینی کرد!
خنده ام روجمع کردم و گفتم:می نویسم ،
مدیونی اگر
که "دوستت دارم" های من رو کپی کنی براش!!
گفت:واا!!خسیس!چی میشه خوب؟
گفتم:دوست ندارم این شکلی که من بهش میگم
"دوستت دارم"بهش بگه "دوستت دارم"!!
اصلا چه معنی میده ،شعر من رو بفرسته برای اون؟
گفت:میگم حالت خوب نیست،باورت نمیشه!
وقتی تورو "دوست نداره"چه فرقی میکنه باچه زبونی
بهش بگه!فرض از قلم تو...
گفتم:اگه من رو "دوست نداره"نمی خوام کس دیگه ای
رو هم "دوست داشته باشه"!!!
گفت:می دونی وقتی حسود میشی ،بیشتر چشمات برق می زنه؟
دستم رو گذاشتم روی چشم هام!
گفتم:اصلا من حسود!من بد!چشمامم بسته!
اما مدیونه اگه براش بفرسته!
خندید وگفت:قول میده که نفرسته براش!
✍عضو محترم گروه نابک
آرزویزدانی_رها
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۸۱۳۸ در تاریخ دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام ودرود سپاسگزار حضورتان هستم موید باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.