چگونه شعر را نقد کنیم؟
بهنگام نقد، چه اوصولی را باید رعایت کنیم ؟
آقای احسان طبری مقاله ای تحت این عنوان داشته اند که بنده بجا دانستم برای بهبود سطح نقد اشعار ،این مقاله مفید را به اختصار در اینجا منتقل کنم.
امیدوارم با نقد سازنده بتوانیم برای همدیگر معلم خوبی بایم تا خدای ناکرده روشن کننده ی شعله انزجار و...
باید نظر خود را درباره ی نکات زیرین یعنی آن چه که ما آن را ملاکهای عینی نقد مینامیم، روشن کند:
١) درباره ی زبان
شیوه ی واژه گزینی و چفت و بست کلام شعری و درجه ی بلاغت و فصاحت آن، درباره ی نوع زبان اثر هنری (مانند کهن بودن یا عامیانه بودن، مصنوعی یا ترجمه وار بودن، نوآورانه بودن زبان و مقولاتی از این قبیل).
۲) درباره ی صور و تعابیر و کنایات و استعارات و تشبیهات شاعر
که تار و پود زبان شعری از آن بافته شده است و تعیین حد نوآوری و خلاقیت شاعر در این عرصه ی خاص. زبان شعر مانند زبان هر هنری تصویری است و اگر شاعری از این بابت تنگدست باشد، به مقام خود نرسیده است. این که برخی از نوعی “رستاخیز زبانی” شاعر سخن گفتهاند، نیز کلام در خورد دقتی است و باید تعریف این مقوله را دریافت.
٣) درباره مضمون فکری شعر
که سمت و رسالت و پیام شعر را روشن میکند و نقش اجتماعی آن را قوت میبخشد.
۴) درباره شکل شعر
از جهت تکنیک و فن، مانند آن که شعر سنتی عروضی است یا شعر هجایی است. شعر موزون است یا شعر بیوزن است. شعر خلقی است یا شعر مثلن برای کودکان است و غیره و این که شعر سروده شده در شکل منطبق خود قرار دارد یا نه و آیا موازین شکل گزیده ی خود را مراعات کرده است یا نه.
۵) درباره ی شیوه تالیف و ترکیب (یا کومپوزیسیون) شعر
یعنی این که چه گونه آغاز میشود و چه گونه انجام میگیرد، اطناب و ایجاز در آن چه گونه است و تناسب اجزای آن با هم چیست.
۶) درباره ی نوع شعر
مانند: حماسی، غنایی، طنزآمیز، روایی، تعلیمی، رثاء، توصیفی و امثال آن و این که آیا شاعر توانسته است مطالبات و مقتضیات نوع شعر را مراعات کند یا از عهده برنیامده است.
۷) درباره ی موضع اجتماعی و سیاسی جانبداری و خلقیت شعر
و این که شعر دانسته یا ندانسته به کدام نیروهای تاریخی خدمت میکند و دارای چه رسالتی است.
۸) درباره ی درجه ی ابتکار و اختراع شاعرانه، تقلیدی یا ابداعی بودن شعر.
انتقاد باید سازنده و آفریننده باشد یعنی باید بتواند انتقاد را تا حد طرح مسایل اصولی در گستره ی انتقاد (و در مورد ما در گستره ی شعر) اوج دهد. بتواند به رویش و تکامل موضوع انتقاد کمک کند. تئوریسینهای مترقی بسنده کردن به انتقاد منفی را انتقاد میکنند. آنان میگفتند: انتقاد کردن خطا هنوز به معنای غلبه بر خطا نیست، انتقادی که ضرورت تاریخی موضوع مورد انتقاد را نبیند و شیوه ی غلبه بر نارسایی را نیابد، ناچار به چند خطاب خشم آلوده بسنده میکند و اکتفا میورزد. انتقادی که راه نشان ندهد، عقل و قریحه را به تکال واندارد و جهت اثباتی را روشن نسازد، انتقاد سازنده نیست، ایرادگیری پوچ و ویرانگر است. در این جا عجز ناقد بروز میکند که میداند چه نباید کرد ولی نمیداند چه باید کرد. چون این نقادی نمیتواند پرورنده و سازنده و ره گشا باشد.
انتقاد از شعر سنتی ما مبتنی بر یک سلسله قواعد واجب المراعات بود و اگر گوینده و سخنور از آن ها بیاطلاع میماند یا نادانسته آن ها را نقض میکرد، ناقد کاملن ذیحق بود آن را نقص ادبی بشمرد و گوینده را فاقد صلاحیت ادبی اعلام دارد.
این سلسله قواعد بر یک رشته علوم ادبی مانند علم عروض، علم بدیع، علم معانی، علم بیان و غیره تنظیم شده و طی زمان این علوم چون آن که گفتیم به تکامل و دقت معینی رسیده بودند. فرصت آن نیست که ما این علوم را با شرح و بسط معرفی کنیم ولی اشاره ی مختصری به هر یک از آن ها خالی از فایده نیست، زیرا کماکان حتا در نوپردازی ما از قواعد مدونه ی این علوم استفاده میکنیم و ناچاریم استفاده کنیم:
١)علم عروض
بررسی اوزان و بحور شعر فارسی است. برای تقطیع وزن در اشعار دو نوع پایه و پیمانه قایل بوده اند: پایه اصلی و پایه فرعی . پایههای اصلی مانند:فاعلن و فعلولن و فاعلاتن و مفاعلین و مستفعلن و فعولات و متفاعلن و مفاعلتن است. پایههای فرعی زحاف نام دارد که در اثر افزودنها یا کاستنهایی در پایههای اصلی حاصل میشود مثلن در مورد پایه ی اصلی فاعلن میتوانیم بگوییم فعلن (با حذف الف)، فاعل (با حذف ن) یا فاع (با حذف ل و ن) و امثال آن . عروضیون ما به دقت معین کرده بودند که این تغییرات در پایههای اصلی به چه اشکالی است و برای هر کدام از آن ها نام ویژهای گذاشته بودند مثلن مانند:مغصور و محذوف و احزب و اثلم و اخرم و موقوف و مکفوف و غیره.
بحوری که تنها از یک پایه تشکیل میشدند عبارت بودند از: هزج و رمل و متقارب و متدارک و وافر و کامل . اما بحوری که از دو پایه تشکیل میشد نیز عبارتست از: طویل و مدید و بسیط و منسرح و مضارع و مجتث و مقتضب و سریع و جدید و قریب و مشاکل. بسیاری از این بحور در فارسی به صورت سالم آن نیامده با شکل ازاحیف آمده یعنی در یک یا هر دو پایه آن تغییراتی رخداده است، چون آن که میدانیم فرق زیادی ما بین بحور عربی و فارسی است و بحور ما ریشهای در اوزان هجایی کهن پهلوی دارد و نظیر آن اوزان هنوز در “فهلویات” یا ترانههای عامیانه باقی است.
لذا عروض عبارت است از بحور مبتنی بر پایههای اصلی و فرعی که گاه تنها یکی از آن ها پایه ی بحر قرار میگیرد، مثلن مانند فعولن در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعلول) و گاه دو تا از آن ها (مانند “مفتعلن، مفتعلن، فاعلن”) و ١۲ بحر از ١۹ بحر دوپایه ایست آن هم با دست خوردگیها یا زحاف که این کلمه زحاف در عربی به معنای به نشانه نخوردن است. خوب! اگر در تقطیع شعر روشن میشد که شعر در بحور مجاز نمیگنجد و چیزی زیاد یا کم دارد آن شعر قبول نبود. میگفتند وزن این شعر مختل است.
۲) به علم عروض، علم قافیه نیز مزید میشد که قواعد قافیه و روی و ردیف و معایب این کار را معین میساخت. شعر نوپردازان به ویژه در شکل نیمایی آن بحور و اوزان و قوافی را البته به شکل آزادانهای مراعات میکند. لذا هنوز قواعد کهن عروض و قافیه در مورد این نوع شعر مصداق دارد. و به همین جهت روی این دو رشته ی فنی شعر سنتی مکث بیش تری کرده ایم. اما اشکال دیگر شعر نوپردازانه و به ویژه “موج نو” غیر نیمایی آن بحور و اوزان عروضی و قواعد سنتی قافیه را کنار گذاشت و بدنبال قواعد دیگری رفت که باید آن ها را با بررسی روند تکامل این شعرها از درونشان بیرون کشید. برخی از نقادان دوران ما از این جهت شاعران معاصر را به سنت گرا، اعتدالگرا، شاعران نیمایی و شاعران موج نو تقسیم کردهاند. در ادبیات اروپایی درکنار اشعار سنتی، از اشعار آزاد و سفید سخن میرود و برای وزن در شعر محتوای نوی جستجو میکند . که در آهنگین بودن عمومی بیان، هماهنگی الفاظ، چفت و بست دستوری کلام منعکس است و قافیهها را در هم صدایی واژهها میجویند. در بحث گذشته راجع به شعر گفتیم که این آسان تر شدن جهت فنی در شعر نو هم دارای خواصی است هم دشواریهایی پدید آورده است، با آن که در هر حال مرحله ی ضرور و ناگزیر تکامل شعر در سراسر جهان است. و تاریخ حکم خود را دربارهاش و به سودش صادر کرده است.
٣) دیگر از علوم سنتی که پایه ی نقد شمرده میشد علوم معانی و بیان بود. در علم معانی قواعدی ذکر میگردید که به یاری آن ها مطابقت کلام با مقتضای حال و مقام (یا زمان و مکان) بررسی میگردید. اما در علم بیان مقولاتی مانند معانی حقیقی و مجازی و تناسب آن ها که “علاقه” نام دارد، استعاره و تشبیه و کنایه و غیره بررسی میشده است.
هم معانی و هم بیان مطلب را جایی مطرح میکنند که برخی از آن ها برای ادبشناسی امروزی نیز قابل توجه است و در سخن پیشینیان با وجود صوری و مدرسی بود برخی مباحث آن، نکات آموختنی کم نیست.
۴) علم ادبی مهم دیگر علم بدیع بود که صنایع لفظی و معنوی را در کلام ـ منثور یا منظوم ـ مورد بررسی قرار میداد . مانند مراعات نظیر، ایهام التناسب، براعت استهلال، ارسال مثل، تلمیح، توریه، ترصیع، تنسیق الصفات، جناس و غیره و غیره که البته این صنایع در نثر نیز به کار رفت.
عقیده ی راسخ اینجانب است که باید علوم سنتی ادبی ما به شیوه ی نوینی تنظیم و در دسترس شاعران و نویسندگان قرار گیرد تا در کنار قریحه شعری، برخودآگاهی فنی آنان نیز بیافزاید و آنان را به نکات و اصطلاحات و مباحث ضرور مجهز سازد. در این زمینه علاوه بر کتبی که ذکر کردیم، کتبی مانند حدائق السحر و طواط و المعجم فی معائیر اشعار العجم شمس قیس رازی و در دوران اخیر ابدع البدایع قریب گرگانی و صناعات ادبی همایی نوشته شده و تصور میکنم باز هم دردوران اخیر کتبی در این زمینه تالیف گردیده است که اکنون نام آن ها را به خاطر نمیآورم.
ولی علاوه بر تنظیم علوم سنتی با اسلوب نو، باید ادبشناسی معاصر در غرب (علومی مانند پوئه تیک، استهتیک و غیره) نیز تنظیم گردد و نقادان فاضل ما بکوشند تا قانونمندی شعر نیمایی و پس از نیمایی را موافق قوانین استهتیک و ادبشناسی تنظیم کنند و معیارهای عینی برای نقد و ارزیابی را به وجود آورند. زیرا معیارهای شعر کهنه ی ما دیگر چندان پاسخگوی اشعار نوپردازانه نیست ولی معیارهای نو نیز از جهان ذهنیات و سلیقههای شخصی به زحمت خارج شده است.
اینجانب معتقد نیستم که دانش ادبی و اطلاع فنی جای قریحه یا “عرق شاعرانه” (Vena Poetica) را میگیرد و آن چه را که شاعر رومی هوراس آن را “جنون مطبوع” (Amabilis Insania) و شاعر نظامی آن را “کیمیای سخن” مینامد پر کند. ولی مثلن شاعر بزرگ و بینظیر ما حافظ از کسانی بود که بر تئوری ادبی و اسرار بلاغت تسلط داشت و نبوغ را با مهارت فنی همراه میساخت و بدون شک یکی از دلایل عظمت او در مهارت شگرف فنی اوست.
شاعری که علوم ادبی را خواه به معنای سنتی، خواه به معنای امروزی نداند، از جهت خودآگاهی هنری و جهت فنی ضعیف است، لذا نه تنها میتواند خطا کند، بلکه نمی تواند خود را بشناسد و به غث و ثمین، سره و ناسره، ارجمند و بیارج در کار خود پیببرد. تمام شعرای بزرگ ما ادبای بزرگ نیز بودهاند، به همین سبب توانستند در عالم ادب دورانساز باشند. در گذشته از اجزای سه گانه ی هنر یعنی آفرینش بدیعی، مضمون و شکل یا فن سخن گفتیم. اینک باید بگویم که هر یک به مایهای نیازمند است.
آفرینش بدیعی به استعداد نیاز دارد (که اعراب دوران جاهلیت تصور میکردند جنی است به نام “تابعه” که در که در جسم شاعر رخنه میکند!) مضمون به قدرت تفکر و نیز به تجربه حیاتی و دانش نیازمند است. است. شکل یا فن به اطلاع از ادب و زبان نیاز دارد. تاره به همه ی این ها باید سخت کوشی و خویشتن کاوی مزید مزید شود تا اثر هنری، اثر هنری شود.به قول انوری که هم اکنون از او صحبت کردیم:
صد بار عقده در شوم، تا خود
از عهده یک سخن بدر آیم
یا به قول بسیار ژرف و زیبای نظامی:
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نستانی، به از آنت دهند
و شمس قیس رازی در المعجم به کوتاهی این اندرز را درباره ی رابطه ی مضمون و شکل به شاعران میدهد: «شاعر باید نه به آوردن معانی خوب در الفاظ پست راضی شود، نه به اتیان معانی مبتذل در الفاظ خوب.» و سرانجام در قابوسنامه آمده است که : «شعر از بهر دیگران گویند، نه از بهر خویش».
در واقع داشتن تسلط بر زبان و بیان شعری و اندیشه ی روشن و بدیع دو محور اساسی شعر است که میتواند شعر را تا مرز شگرف “سهل ممتنع” اوج دهد. نمیتوان مانند قیصر روم گفت: «من قیصر رومم و بالاتر از صرف و نحو قرار دارم». باید اهرمهای صرف و نحو زبان را نه به معنای خشک و مدرسی آن، بلکه با توجه به روح پویای زبان و اندیشه مخترع هنرمندانه، در دست داشت و به ویژه از آن چه که میخواهیم بگوییم و بسراییم نیک آگاه و باخبر باشیم و نیاز نو گفتن، عطش شعر در ما پدید آید. بوآلو شاعر و نقاد بزرگ فرانسوی عصر لویی چهاردهم میگفت:
«آن چه خوب درک شود، خوب هم بیان خواهد شد و الفاظ برای بیان آن آسان به دست میآید.»
و تقریبن در همین معنی گُته در فائوست میگوید:
«اگر کسی واقعن چیزی برای گفتن دارد، در آن صورت نیازی ندارد که به دنبال واژهها بدود.»
یا به قول نظامی:
در مرحلهای که ره ندانم
پیداست که نکته چند رانم ؟
بقلم: احسان طبری
درود بانوی عزیزم
پست بسیارپرباری بود
ممنون استفاده کردم