سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 10 خرداد 1404
    5 ذو الحجة 1446
      Saturday 31 May 2025
      • روز جهاني بدون دخانيات

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

      شنبه ۱۰ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره چهارم
      ارسال شده توسط

      مازیارملکوتی نیا

      در تاریخ : سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۴۵
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۲۸ | نظرات : ۱

      نگاره چهارم کابوس لشگر بزرگ انگار دارم از زمین جدا میشم / یه اسب سفید/ که تمام عضله هاشو میشه شمرد /روش یه دختر تراشیده تر از خودش نشسته/ با زره تمام تنش پوشیده شده / یه کلاه خوود سرشه /جلوی کلاه خوودش/ دریچه ای شبیه به یه صلیبه/ فکر کنم ازاون شیار صلیب مانند/ روبروش رو ببینه / نمی دونم منو دیده یا نه / انگار بی وزنم/ میرم بالا / سرشو انداخته پایین/ شمشیر بلندش رو /که سرش تقریبا از پاهاش که تو رکاب اسبشه / پایین تر اومده / با دست راستش گرفته /دست دیگش/ با یال اسبش بازی میکنه / به آرومی نوازشش میکنه / اسب هم چشمای از حدقه بیرون زدشو /تو کاسه چشمش به سرعت جا بجا میکنه / به صورت اسب که رسیدم انگار/یهو چشمامی منو دیده باشه/ مردمک چشمامون تو هم قفل میشه / چشماش تکون نمیخوره دیگه انگار زمان وایستاده/منو دیده/آره منو دیده.../دیده.../صورت دختر زره پوش/ تو تاریکی کلاه خوود گم شده / خیلی تلاش میکنم /ولی انگار به عمد از دید مخفیش کرده / موهای بلند و قهوهای و بافته شدش از زیر کلاه بیرون اومده / از کنار گردنش تقریبا تا زین اسبش میرسه / خیلی بالا اومدم /داره سرشوبلند میکنه / اسبش چقدر بی تابه / همه چیز اطرافم تارشده انگار / گردو غبار ازآسمون میریزه / اسبش شیه عجیبی میکشه / رو دو پاش بلند میشه / بالای سرم یه چیز بزرگی داری سایشو رو زمین بیشتر میکنه / فکر کنم 0 متری با زمین فاصله گرفتم .../گردو غبار داره کم میششش.../خدای من چقدر اسب سوار زره پوش پشتشن/ ته نداره تعدادشون .../همشون شبیه همدیگه ان/ وزنمو دیگه احساس نمیکنم / چرا اینقدر بالا اومدم ؟ / حالا کاملا احساس میکنم / یه پرنده داره رو زمین میشینه.../انگار از بالهاش آتیش میباره/گرممه .../خوابم دیگه .../پس چرا گرممه ؟/وااااااای.../خداااااااا.../این اژدهاس .../اژدهاس .../ سوارش شد / خدایا اینجا کجاس ؟/بابا ؟/بابا ؟ /کاش بیدار شم .../خوابم خوابم.../خوابم/ چی شد ؟/ چرا تاریک شد / بابا؟/ بابا ؟.../بابک.../میترسم.../بابک ...

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۷۱۳۵ در تاریخ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      فرشته مینودری
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۴۵
      صورت دختر زره پوش/ تو تاریکی کلاه خوود گم شده / خیلی تلاش میکنم /ولی انگار به عمد از دید مخفیش کرده / موهای بلند و قهوهای و بافته شدش از زیر کلاه بیرون اومده / از کنار گردنش تقریبا تا زین اسبش میرسه
      استاد این شه بانو منم گفتم که بدونید فقط خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1