سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره چهارم
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۴۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۳۴ | نظرات : ۱

        نگاره چهارم کابوس لشگر بزرگ انگار دارم از زمین جدا میشم / یه اسب سفید/ که تمام عضله هاشو میشه شمرد /روش یه دختر تراشیده تر از خودش نشسته/ با زره تمام تنش پوشیده شده / یه کلاه خوود سرشه /جلوی کلاه خوودش/ دریچه ای شبیه به یه صلیبه/ فکر کنم ازاون شیار صلیب مانند/ روبروش رو ببینه / نمی دونم منو دیده یا نه / انگار بی وزنم/ میرم بالا / سرشو انداخته پایین/ شمشیر بلندش رو /که سرش تقریبا از پاهاش که تو رکاب اسبشه / پایین تر اومده / با دست راستش گرفته /دست دیگش/ با یال اسبش بازی میکنه / به آرومی نوازشش میکنه / اسب هم چشمای از حدقه بیرون زدشو /تو کاسه چشمش به سرعت جا بجا میکنه / به صورت اسب که رسیدم انگار/یهو چشمامی منو دیده باشه/ مردمک چشمامون تو هم قفل میشه / چشماش تکون نمیخوره دیگه انگار زمان وایستاده/منو دیده/آره منو دیده.../دیده.../صورت دختر زره پوش/ تو تاریکی کلاه خوود گم شده / خیلی تلاش میکنم /ولی انگار به عمد از دید مخفیش کرده / موهای بلند و قهوهای و بافته شدش از زیر کلاه بیرون اومده / از کنار گردنش تقریبا تا زین اسبش میرسه / خیلی بالا اومدم /داره سرشوبلند میکنه / اسبش چقدر بی تابه / همه چیز اطرافم تارشده انگار / گردو غبار ازآسمون میریزه / اسبش شیه عجیبی میکشه / رو دو پاش بلند میشه / بالای سرم یه چیز بزرگی داری سایشو رو زمین بیشتر میکنه / فکر کنم 0 متری با زمین فاصله گرفتم .../گردو غبار داره کم میششش.../خدای من چقدر اسب سوار زره پوش پشتشن/ ته نداره تعدادشون .../همشون شبیه همدیگه ان/ وزنمو دیگه احساس نمیکنم / چرا اینقدر بالا اومدم ؟ / حالا کاملا احساس میکنم / یه پرنده داره رو زمین میشینه.../انگار از بالهاش آتیش میباره/گرممه .../خوابم دیگه .../پس چرا گرممه ؟/وااااااای.../خداااااااا.../این اژدهاس .../اژدهاس .../ سوارش شد / خدایا اینجا کجاس ؟/بابا ؟/بابا ؟ /کاش بیدار شم .../خوابم خوابم.../خوابم/ چی شد ؟/ چرا تاریک شد / بابا؟/ بابا ؟.../بابک.../میترسم.../بابک ...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۱۳۵ در تاریخ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        فرشته مینودری
        دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۴۵
        صورت دختر زره پوش/ تو تاریکی کلاه خوود گم شده / خیلی تلاش میکنم /ولی انگار به عمد از دید مخفیش کرده / موهای بلند و قهوهای و بافته شدش از زیر کلاه بیرون اومده / از کنار گردنش تقریبا تا زین اسبش میرسه
        استاد این شه بانو منم گفتم که بدونید فقط خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0