جمعه ۲ آذر
تحول زهرا-قسمت اول
ارسال شده توسط زهرا حسین زاده در تاریخ : چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۴۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۰۴ | نظرات : ۱۱
|
|
زهرا هستم متولد سال 75 اگه بخوام از گشته م یه چیزی رو بهتون بگم اینه که تو خانواده مذهبی بدنیا اومدم فرزند آخر هستم و اینکه تقریباً می شه گفت از بچگی طبق روال خانواده م چیزی که از خواهرم می دیدم برادرم می دیدم یه خانواده ی مذهبی بود و گرایشات من هم به سمت مذهبی بود تقریباً می شد گفت از بچگی طوری نبودم که بخوام بدون روسری بگردم . همیشه با روسری و حجاب بودم . گرایشاتم میتونم بگم تا راهنمایی همینطور پیش رفت تو راهنمایی کمی کم رنگتر شد . حالا به خاطر اینکه باید به درسام بیشتر اهمیت میدادم . از این جو فاصله گرفته بودم . راهنمایی من تموم شد وارد دبیرستان شدم تو دبیرستان من گرایشم همچنان شاید بگم بود چون برنامه هایی که حالا راجع به حجاب بود یا مذهبی بود رو همیشه نگاه می کردم . همیشه حضور داشتم توش اما چون یه خانواده ای بودیم که همه چادری و با حجاب بودند من هم طبق روال خانواده بدون اینکه تحقیقی هیچ چیزی راجع به حجاب داشته باشم چادری شدم ولی چادری شدن من فقط این بود که چادر سر کنم به معنی محجبه شدن نبود .
خیلی وقتا با چادرم آرایش می کردم خیلی وقتا موهام بیرون بود با چادرم . یا اینکه چادرم رو باز می زاشتم . اینجور نبود که چادرم رو جمع کنم . رنگایی که زیر چادر استفاده می کردم معمولاً رنگایی بود که جلب توجه می کرد . بعداً هم من از بچگی آرایش کردن و لاک زدنو دوست داشتم یه چیزی بهتون بگم توی دوران بچگیم هم پولامو هرچی که داشتم جمع می کردم برای خرید لاک علاقه ی من به لاک بود . لاکای قرمز هر چقدر پر رنگتر بهتر . توی این مدتی هم که چادر سر می کردم همچنان بودش برام مهم نبود خب فقط مهم چادر بود که سرم میکردم .حالا دیگه لاک زدن مگه چه اشکالی داشتش یه وقتا حتی می گفتم اگه لاک زدن بده پس چرا در گذشته خانما حنا استفاده میکردند . اگه بده اینم مثل همونه دیگه . کسی هم که بخواد نماز بخونه تایمی که بین نماز هست پاک می کنه و دوباره می زنه اینم از یه طرف بود .
تقریباً فکرم همش عوض شده بود . در مورد همه چیز عوض شده بود . در مورد همه چیز حتی رابطه هایی که تو اجتماع بود . همه چیز عوض شده بود .
دوستای من طوری بودند که فقط من بودم بینشون چادری . دوست داشتم مثل اونا باشم ولی از طرفی هم خانواده بود تا اینکه رسیدم به جایی که چون معنی چادر رو نمی دونستم واسش ارزشی قائل نبودم . اصلاً وقتی میخواستم بیرون برم دنبال فرصتی بودم که چادرم رو در بیارم . چادر تو مسافرت لازم نیست چادر تو عروسی معنی نداره . چادر فقط شاید صرف این بود که برم مدرسه . مهمونی بشه عید بشه چادر رو در میارم . این روال بودم که رسیدم به سال چهارم دبیرستان . به سال چهارم که رسیدم یه کم فکر کردم دیدم من که دارم چادر سر می کنم اگه یه نفر منو ببینه می گه خب این چادریه و یه خانم محجبه هم چادریه منو با دیگران جمع می بستند . دوست نداشتم اسمش خراب بشه .دوست نداشتم من باعث این بشم اسم چادر خراب بشه . به خاطر همین چادرم رو در آوردم ..............ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۶۷۲۹ در تاریخ چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود نازنین بانوی ادیبم
خیلی جالب بود
منتظر ادامه اش می مونم
موفق باشی