سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ناباوري
        ارسال شده توسط

        قلم صاف

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۴۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۴ | نظرات : ۱۰

        بيهوده زيستن بيهوده بودن بي حاصلگي احساس بيهودگي راخيلي خوب ميدانم چون تنهانصيبم ازعمررفته ام همين بود من پوچي راباتمام وجودم بلعيدم من بيهوده بودم بيهوده هستم وبودنم هيچ دليلي براي ماندنم نيست من به اخر خط رسيدم انتهاي همه نيازهايم تنها نبودنه بي حق بودن بي توقع ادامه دادن من وازپا دراورده بي اميد پاهايم خسته ازادامه دادن راهدرمقابل هيچيك اززحماتم مزدي نگرفتم وسهمي درزندگي هيچ كس ندارم نبودنم كسي رانگران وبودنم دلي راشاد نميكنه ازعصبانيتم كسي بيم نداره وبراي شادشدنم كسي تلاشي نميكنه عشق حتي رنگهايم انقدربيرنگند كه عشق ومحبتم رانميبينند وبرايش ارزشي قايل نيستن من باارزش ترين خصايص انسانيم راهم كسي نخواسته وبه ان پشت كردن مثل وفاداريم هرگز ديده نشد مسول بودنم درقبال خانواده ام هرگز ديده نشد وقدرداني نشد تحمل كردنم مثال كوه ماندنم خيلي ناچيز بودبه چشم انسانهايي كه دمدمي وبوقلمو صفت بودن گذشت وبخشيدن گناهاني كه درحقم انجام ميدادن راهم نفهميدنم نشناختنم مراجوريكه دلشون ميخواست شناختن نه ان چيزي كه واقعيتم بود واين باعث شده كه به پوچي رسيدم بي حاصلگي تنها حسيست كه بهره برداري كردم وتنهاهمراه من درباقي عمر

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۷۲۸ در تاریخ چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        نجمه طوسی (تینا)
        چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۰۸
        سلام بر شاعر گرامی

        انسان مخلوق خداست پس نباید برای خوش آمد گویی مردم کاری را انجام دهد زیرا آنها نیز مخلوقات خدا هستند . همین که خداوند انسان را از هیچ به موجودیت رساند باید شاکرش باشیم .
        میلیون ها آدم دیگر حتی فرصت زندگی کردن نیافتند .
        حتما هر کدام ما ماموریتی داریم که باید آن را به انجام برسانیم و زمانش که شد خود خالق دعوت نامه ای برای دنیای باقی برایمان می فرستد .
        پوچ گرایی این سالها در بین جوانان زیاد باب شده است و این به خاطر این است که ما انسان ها ارزش واقعی خود را نمی دانیم . جایگاه ما رسیدن به مقام خدا بر روی زمین است .دانشمان را برای خودش افزایش دهیم .
        شاد باشید . خندانک
        محمد علی سلیمانی مقدم
        چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۹:۳۱

        درود بر شما
        بی شک آنقدر مهم بوده و هستید، که خداوند برای آفرینش شما ، وقت گذاشته، دست به قلم برده و با کلک خیال انگیزش، صورتی آسمانی و سیرتی الهی به زیبایی هر چه تمام تر به نام شما آفریده و سپس از روح خدایی در وجودتان دمیده است.
        این که شاید برای موجودات خاکی مهم نباشیم ( که مطمئنا هستیم) نباید خیلی ناراحت کننده باشد. همه ی ما، خدایی داریم که ما را در مقابل هر آنچه غیر از اوست کفایت می کند، همانطور که خود در قرآن جاویدش فرموده است، «فسیکفیکهم الله»
        در ادامه فرمایشات بانو طوسی، دعوت می کنم این غزل شیخ اجل را بخوانید تا پی ببرید، به جوهر وجودی خودتان و به دنبال آن در درون خویش جستجو کنید و نه در دیگران.

        تن آدمی شریف است به جان آدمیت
        نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
        اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
        چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
        خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
        حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
        به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
        که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
        مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
        که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
        اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
        همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
        رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
        بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
        طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
        به در آی تا ببینی طیران آدمیت
        نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
        هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت



        متاع دنیا که توده های مردم هم جزئی از آن هستند، به تنهایی فاقد ارزش است، اگر نداشته باشد آن ارتباط با خدا را

        پاینده باشید
        بسرایید تا دوستان استفاده کنند از آن روح خدایی دمیده شده در کالبد شما که به صورت رقص واژگان از قلمتان، متبلور می شود

        یا حق خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید عاصم یوسفی(سعدیار)
        چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۵۶
        عزیز دل هیچ شاعری به دنیا از این زاویه ای که شما نگاه می کنی نگاه نمی کند یک شاعر از این جهت قدری با دیگران تفاوت دارد که همیشه به نیمه پر لیوان می نگرد آن را که خوب باشد قسمت و آنرا که با تقدیر می بیند اگر دری برایش باز می شود قسمت و اگری دری برایش بسته میشود آنرا حکمت می داند به این معنی که آنچه حکمت بوده و من از آن بی خبرم باز سررحمت بر من اتفاق افتاده که من از آن غافلم بگذار کمی خارج از فلسفه و به زبان امروزی باشما سخن برانم
        روزی از روزها من بدنبال گرفتن یک وام صنعتی کلی به این در و آن در زدم و چون موفق نشدم به زمین و زمان شکوه کردم چقدر خود را بد شانس می دیدم و بد اقبال آن پروژه مسکوت ماند و من از آن منصرف شدم بعد از سالها هم ردیفهای خودم را که در آنروز باهم دنبال چنین کاری بودم همه آنها را در گرفتاری و در گوشه زندان یافتم آنگاه متوجه شدم چه حکمتی داشته که آنروز من به آن وام و به آن پروژه نرسیدم .
        عزیزم بهترین مثالی بود که می توانستم برایت بزنم
        حرکت کن پویا باش و توکل کن به همه چیز از زاویه مثبت و نیمه پر آن بنگر و گرنه اسم خودت را شاعر نگذار
        شاد زی
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2