گشت و گذار «اخوان ثالث» در دنیای افسانههای مربوط به «حافظ»
بخش چهارم
«حافظ» و محتسب
نقل است که «شاه شجاع» برای اینکه پارهای از کدورتهای خود را با «حافظ» در میان گذارد. وقتی به دنبال او فرستاد، چون بیامد و نشستند و مجلس قراری گرفت، «شاه شجاع» گفت: «ما عاقبت از کار و هنجار «خواجه» سردرنیاوردیم. گاهی خبر او را از خانقاه بعضی پیران میشنویم، گاه در شعرش تعریض به بعضی هم از آنگونه اعزه روزگار مینگریم، گاهی او را در بزم باده و عشق میبینیم و همچنین دیگر احوال. اما امروز در غیاب «خواجه» جمعی از اهل ادب میگفتند پارهای غزلهای اخیر شاعر ما تنها از شور عشقهای عالم علوی مایه نمیگیرد. گویا کاشف احوال دیگر نیز هست و از جمله نام فلان معشوق میبردند. خواجهی ما چه میگوید؟
حافظ گفت: جواب اینست که هم دوش گفتهام، آری
دل، ســرا پــردهی محبـت اوسـت
دیـــده، آئیــنهدار طلعـــــت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هـــرکسی پنــــجروزه نوبت اوست
گر من آلوده دامنـم ،سهـــل است
همــه عالم گــواه عصمـت اوست
و این غزل را تا به آخر خواند. «شاه شجاع» از لطف غزل و شجاعت و صراحت او بشكفت و طاعنان خاموش ماندند. یکی از حسودان پس از لختی که سکوت به موجبی شکسته بود و آن حال و حشمت واثر شهامت «حافظ» فرو نشسته، دُمی جنباند و برای خوش آمد «شاه شجاع» گفت: « البته خواجهی بزرگوار امروز بهحق، چشم و چراغ اهل معنی است. اما گذشته از تعریض به بعضی اعزه که بر لفظ مبارک رفت، تعریض به حضرت مبارزی دام ملکه نیز گاهی در غزلهای خواجه مشهود میافتد» .
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
در آستین مرقّع پیـــاله پنــهان کـــن
که همچـو چشم صـراحی زمانه خونریز است
و روی به «حافظ» کرده گفت: « مقصود از محتسب در این شعر کیست؟ و خونریزی کدام است خواجهی ما در این چه میگوید؟»
«حافظ» گفت: «اگر چه مصطلحات شعرا و مقاصدی که ایشان راست، از مقولهی دیگر است، اما مقصود از محتسب در غزل من، بهعین، همان است که در رباعی حضرت «ابوالفوارس شجاع زمان ». و آنگاه این رباعی «شاه شجاع» را بخواند که مثل غزل خودش، معروف بود و اشاره دارد به سختگیریها و خشکیها و اطوار متعصبانهی «امیر مبارزالدین محمد» پدر «شاه شجاع» که مردم آنهمه آزارها و خمشکنی ها و بستن میخانهها و تعصبات که او داشت، لقب محتسب بهاو داده بودند :
در مجلس دهـــر، ساز مستی پست است
نه چنگ بهقانون و نه دف بــــر دست است
رنــدان همـــه تــرک مِیپــــرستی کـــــردند
جز محتسب شهر که بیمِی، مست است
نقل است که «شاه شجاع» متبسم گشت و دیگر در این زمینه چیزی نگفت. طاعنان، زبانشان در دهان بمرد و خاموش و خجل شدند.
(بعضی اشارات در مجالس العشاق)