يکشنبه ۲ دی
2- زبان نو و ساختار شکنی در شعر (2)
ارسال شده توسط ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا ) در تاریخ : يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰ ۰۰:۴۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۵۶ | نظرات : ۰
|
|
2- زبان نو و ساختارشکنی در شعر(2)
اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد همه ي واژه هاي مصطلح امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ، مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند ، چه از لحاظ ساختار فيزيكي و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .
اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ، بيايد رديف قافيه و اصول و تكنيك هاي توصيف شده را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را برهم زند و قوانين عروضي را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد نمايد و خودش هم مدّعي شود كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده است و نام شعرش را هم « غزل» بگذارد ، خدمت نكرده است . اين نوع تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ، تمسخر دانش و معرفت و اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .
به اين خاطر عرض كردم « ناتوان به خلق غزل » كه - چون استاد غزل هيچوقت چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش را با به هم زدن نظام تعريف شده از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.
اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند ديگر قرار بر اين نيست كه مقام آنها را پايين بياورد تا همسطح خودش بكند و يا حتّي از خودش هم پايينتر برساند . البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ، ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند مي شود با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد ( خاطر شريفتان باشد كه در ادامه ی مطلب اشاره خواهم داشت كه نسل نو از ما چه مي خواهند ). من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري در عرصه ي شعر هستند ، از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده و مديون نوآوري هاي آنان هستند و البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم كه ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي چون حضرت حافظ ارادت هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً غزلي همسنگ غزل هاي ايشان خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.
عنايت بفرماييد كه هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا شعر سپيد و آزاد و ... همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي دارند. نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ، براي اينكه آنوقت خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .
من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:
مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.
مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را در شرايط جذّابي به ظهور برسانم.
مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و ژيمناستيك و... به نمايش بگذارم .
مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و...
امّــا ديـــگــر نـمـــــــــــي تـوانـم چـهار دست و پـا راه بروم ، براي اينكه من از فرزندان حضرت آدم (ع) هستم و مادرم حضرت حوّا (ع) را نيز بسيار دوست دارم.
شعر نو در ادبيات جهان شديدا ً سير صعودي داشته و به نحو چشمگيري رو به توسعه و ديگرگوني مي باشد .
اين انقلاب ادبي در زبانهاي مختلف دنيا بويژه در زبان فارسي هيچگونه جاي تعجّب ندارد و كاملا ً طبيعي به نظر مي آيد. براي اينكه لحظه به لحظه مغزها روشن ، تفكرات عميق و استعدادهاي عالي در سايه ي دنيايي از تكنولوژي و فن آوري اطلاعات به عرصه ي شكوفائي و ظهور مي رسند. به مرور كه استعدادها بروز مي كنند طبيعتا ً سؤالاتي نيز در اذهان نودوستان پديد مي آيد كه جوابي پيشرفته تر از آنچه كه در گذشته بود مي طلبند. گاهي وقتها جوشش احساسات ، سئوال و جوابها و تبادل افكار آنقدر ماورائي مي گردند كه نزديك مي شود معمّاي پوشِده ي خلقت جهان كشف و پرده از روي بسياري از رازهاي نهان برداشته شود. عالم شعر عالم عجيبي است و اينك روشني اين عالم علي الخصوص در شعر نو متجلّي تر مي گردد. منظورم از شعر نو ( شعر امروزي ) در اين مقوله ، نه فقط شعر نیمایی و سپيد و آزاد بلكه همه نوع شعر در قالب هاي مختلف از جمله مثنوي ، قصيده ، غزل ، رباعي ، دوبيتي ، انواع ترانه ها و طرح ها و ساير قالب و چهارچوبهايي است كه به نوعي حرف تازه دارند و از تشبيهات و تركيبات و زيبايي هاي خاصي در سليقه هاي متنوّع امروزي برخوردار مي باشند و تصويرهاي غير تكراري عبارتها و طعم لحن و مضمونشان نسبت به شيريني هاي ديروزي كمي تا قسمتي يا حتّي به تمامي معنا ، متفاوت گشته است. به عنوان مثال: ديروز « گريه » مختصّ چشم و دل بود اما امروز مي بينيم كه « لب » هم گريه مي كند ، دست هم گريه مي كند و حتّي احساس هم كه وجود تجسّمي ندارد به ديده ي خيال خون گريه مي كند. و همينطور احتمال دارد فردا همه ي قوا بدون استثنا و كلّ اعضاي روح و جوارح چنان سرور و اميد بيافرينند كه يك دنيا از ماوراي سكوت و به ظاهر خاموش ، لذّت ببارند و صفايي جاري بكنند. هنوز تازه به اين ميرسند كه خدا هم به بعضي از بندگانش عاشق مي شود و ارادت بين عاشق و معشوق و مريد و مراد متقابل است . ديروز تشنگي مختصّ بر آب بود ، امروز مختصّ همه چیز. ديروز تشنگي مختصّ لب و دل و سينه و جگر بود ولي امروز مي بينيم « پا » هم عطش مي شود ، فردا شايد عطش خودش عطش پا و بازو گردد و زلف يار از همه ي اعضاء عطشتر به شانه هاي ابريشمين پنجه ي ناز .
بنابراين اكنون زمان چنين اقتضاء مي كند كه ريشه را در گذشته و حال پاس داريم بپريم بالا( آينده ).شاخه هاي عنوان ِ مطلب جاري ، بسيار گسترده و جهانگير است و ما اينجا هم جرّاحي مي كنيم و هم عمل مي كنيم.
اجازه بفرماييد نرم نرمك به داخل موضوع وارد گشته و از نزديك به بررسي موشكافانه بپردازيم...
ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۷۰ در تاریخ يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰ ۰۰:۴۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید