تقديم به استاد فرزانه: محمد
تركمان(پژواره) ،
درود و سلام بر وجود شريفتان باد
گفت: دنیا را ببین، زیبا بود،
گفتمش زشت از برای ما بود،
عارف از جرم پدر ديوانه شد!
با خوشي هاي جهان بيگانه شد،
چه رندانه سروده ايد!!!
در الست ظاهر شد روحم
و
گوئي كه اراده ي خلقتم
بر وي قرار داشت
و گفت
نگاه كن نگاهي
و در ساكن ترين بي زماني
نگاه كردم اما نه به گاهي
جستم و يافتم و فهميدم
ندايم داد ندايي!!!
چه ديدي غير حسن!!!
تا مگر خلقت نكنم
گفتم غيرآدم همه مصون از خطايند
و من ظلوم جهول را...
با اراده اي بر ممكن الخطا بودن
انشاء ميكني
زشتيها... زشتيها... زشتيها...
از خطاهاي انساني پديد مي آيند
پلشتي... پليدي... پلشتي...
ساحت قدس تو
و فرشتگانت را ملوث مي سازند
و منزهي تو
گفت من فيضام
و منشاء كمالات مطلق
و منشا حسن مطلق
و غير حسن از چشمه ذات اقدسم نمي
جوشد
و ممكن الخطا خلق نمودن شما
آدميان
در عين حس مطلق من است
نگاه كردي نگاه كردني
مخلوقي از من ديدي
خالق شود
و قادر شود
غير حسن كه در اراده ام نيست
را خلق كند
و حال فرشتگانم را بنگر:
و من نگريستم نگريستني
كثيري ديدم
بيشماراني در فرودي به زمين
همراه هر قطره ي باران كه رهائي:
گروهي در ركوع هميشگي كه
ايستادن:
شماري عظيم در سجود كه نشستن:
نتوانند...
همتاياني در صف ها كه پراكندگي:
نمي دانستند
تسبيح گوياني كه خسته نمي شدند
و خوابي نداشتند
و عقل هايشان دچار خطا نمي شد
و نه بدن هاشان سست
و نه بيخبري بعد برخاستن از
فراموشي،
در ايشان راه داشت
و ديگر فرشتگاني بيرون از
شمار...
كه هر گروه در كاري مخصوص مشغول
و در اجباري ابدي
نداي مهرش
دوباره مرا از نسيان بدر آورد
كه مي گفت حال كه همه چيز را
ديدي
و تمامي و همه ي همه ي:
بينهايت گزينه هاي هر لحظه پيش
روي را
و امكان اينكه كدام گزينه را
انتخاب كني
و از ميان بيشمار سرنوشت هائي كه از خود
و بيشمار سرنوشت هائي از كه از تك تك ديگر
آدميان ديدي
و ديگر مي داني كه با انتخاب هر
گزينه اي و در هر لحظه
گام بعدي سرنوشت خويش را
خود خلق خواهي كرد:
آيا ميل داري كه تو را خلق كنم و
با اين شرط كه:
اگر دست بعه خطا زدي
و عظمت خطاهاي تو
از فراخناي افلاك نيز بزرگتر شد
آغوش مهرم تا آخرين لحظه ي موت و
بازگشت:
همواره برويت باز باشد؟؟؟
و من شگفت زده از اين همه عطوفت
و مهر و مهرباني گفتم:
خداي من تو تنها پروردكگار و
باغبان هستي، هستي
و پاك و منزهي از هر گمان
بلي... بلي... بلي...
مرا... مرا... مرا...
خلق فرما...
تا ببينم به چه انتخاب هاي دريست و يا نادرست
دست خواهم زد و اينكه ببينم:
نا آخرين لحظه ي موت و بازگشت؛
چند بار به آغوش مهر تو باز خواهم گشت...
>>> وحيدي شيرازي: 1390/04/ 13- تهران<<<