هدیه روز پدر
اوسط تابستون بود و هوا حسابی گرم شده بود . چند روزی بودکه در فکر هدیه روز پدر بودم امسال می خواستم هدیه ام خاص باشد اما تمام پس اندازم را برای تولد برادرم وروز مادر خرج کرده بودم. بعد از ظهر خنکی بود.داشتم هندوانه نوش جان میکردم که از مادرم پرسیدم:واسه روز پدر چیکار کردی؟ گفت: می خوام برای بابات یه بلوز ببافم. گفتم: خوبه اما من چی کار کنم ؟مادرم گفت :نمیدونم.خودت می دونی! من چی بگم ؟در همان لحظه برادرم با دست وصورت آکنده از آلودگی و چرک وارد خانه شد. گفتم: کجا بودی این قد کثیف شدی؟ گفت: یه مقدار با ماشین وررفتم تونستم سیستم ضبط ماشین رو جوری درست کنم تا بهتر کار کنه.فکر کنم واسه روز پدر هدیه خوبی بشه.کمی جوش آوردم و گفتم : دِ بیا توام که هدیه تو آمده کردی خب نامردا من چی ؟کمی خودم را لوس کردم و ننه من غریبم بازی درآوردم تا شاید دلشان به حالم بسوزد اما برادرم با خباثت تمام گفت:این مشکل توئه پس خودت حلش کن ...!!! بعد از رفتن برادرم خواهر کوچکم آمد و گفت : خواهرجون ببین واسه روز پدر برای باباجون نقاشی کشیدم قشنگه؟ دیگر نقطه جوش را رد کرده به نقطه ی ذوب رسیده بودم،گفتم :خوبه مثل اینکه فقط من موندم .با ناراحتی جستی زدم و از جایم بلند شدم و به سمت اتاقم خیز برداشتم.به فکر فرو رفتم و زمزمه کردم:خدایا چی کار کنم؟ انقدری پول ندرام که یه کادوی درست حسابی براش بخرم.همین طور در فکر بودم که ناگهان جرقه ای در سرم ایجاد شد.با خود گفتم :بقیه همه از استعدادشون استفاده کردن.مامانم بافتنی، دادشم کارای فنی ، خواهرم نقاشی، اما من چی؟استعداد من تو چیه ؟نکنه بی استعداد دنیا اومدم و خبر ندارم.روبه برادرم که داشت از اتاق خارج می شد کردم واز او پرسیدم :مصطفی استعداد من تو چیه؟گفت :آخه من باید از استعدادای تو باخبر باشم؟! ،مگه من مرکز استعداد یابی دارم؟!گفتم بی خیال برو بذار تو حال خودم باشم.در حالی که داشت از اتاق خارج می شد با شیطنت ی که در چشمانش بود گفت: اما حرف های گنده گنده زیاد می زنی!.با عصبانیت بالشم را به طرفش پرتاب کردم که البته به لطف جا خالی دادنش بالش به در کتلت شد.ناکام از جنگ چند لحظه پیش دوباره در فکر فرو رفتم و جوری که انگار ادای برادرم را در بیاورم دهانم را کج کردم و گفتم:"اه لوس، حرفای گنده گنده زیاد می زنی".بیشتر به حرفهایش فکر کردم.حرفای گنده گنده ... حرفای گنده گنده...که ناگاه دوباره در مغزم جرقه ای ایجاد شد.(احتمالا سیمهای مغزم اتصالی داشتند که انقدر جرقه میزدند) آره خودشه من می تونم بنویسم می تونم احساساتم رو با کلمات زیبا بیان کنم چی بهتر ازاین .یه نامه قدر دانی قشنگ برای پدرم می نویسم.رفتم سراغ قلم و دفتر.پس از کمی فکر وخط خطی کردن شروع کردم به نوشتن:....
((سلام به...
پدر مظهراستقامت ،استواری ،...
ابتدا می خواستم پدر را توصیف کنم وپس از آن بر مبنای تعریف پدر هدیه ای برای این روز تهیه کنم.
پدر ..من پدر را در آن قطره عرقی توصیف می کنم که در زیر آفتاب تابستان در ماه رمضان بر روی پیشانی اش جمع می شود، چرا که در این قطره ی عرق عشق به خانواده ،به همسر وبه فرزندان، ایثار وفداکاری نهفته است. وحالا هدیه باید دید که این قطره ی عرق با چه چیزی قابل معاوضه است . با یک پیراهن ، شلوار یا... نه من این قطره ی عرق را با دنیا هم عوض نمی کنم . ساعت ها وروزها را فکر کردم که چه چیز را می توان با این عشق بی همتا معاوضه کرد. در نهایت به این قطره ی اشک رسیدم، آری به همین قطره ی اشکی که ابتدا آهی بودکه بادیدن آن قطره عرق بر پیشانی اش از دلم برخاست وپس از گذشت از مجرای چشم به گونه ام دوید،پس تصمیم گرفتم برای تبرک به بوسیدن رویت وگفتن "متشکرم پدر" برای تمام زحمتهایت بسنده کنم
فرزند تو مریم))
پس از اتمام این نامه که واقعا از ته دلم بود جو گیر شدم و قطرات اشک گونه هایم را خیس نمود.
و واکنش پدرم ،همانند من به این نامه حلقه اشکی بود که چشمانش را فرا گرفت .تصور من هم همین بود. زیرا آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
فکر کنم این هدیه یکی از بهترین هدایایی بود که به پدرم داده بودم زیرا که او دانست که ما از زحمات او باخبریم.
خلاصه این نامه خیلی مسایل را روشن کرد.اول و مهمتر از همه اینکه هدیه ی معنوی خیلی بهتر است چون هم با بضاَئت من میخواند و هم اینکه بیشتر به دل می نشیند ودوم هم اینکه طی این نامه خیالم راحت شد که من هم اگر ترشی نخورم یک چیزی میشوم و هنوز جای امیدواری هست.