حافظ یکی از ارکان شعر فارسی و محبوب ترین شاعر در میان فارسی زبانان است و دیوان وی پر خواننده ترین دیوان شعری و تجلی گاه فرهنگ و تمدن قوم ایرانی است . درباره ی زندگی و شعر حافظ ، کتب و مقالات فراوانی نوشته شده و محققان و نویسندگان هر یک از زاویه ای مخصوص ، شعر او را مورد نقد و بررسی قرار داده اند . آنچه از دیوان وی بر می آید این است که وی با بیشتر علوم عقلی و نقلی ، کلام ، تفسیر ، حکمت ، فقه ، عرفان ، موسیقی و نجوم آشنایی کامل داشته است . در مورد هر کدام از این موضوعات و مضامین و تاثیر هر کدام از این علوم بر شعر حافظ ، مقالات و پژوهش های گوناگونی صورت گرفته است . یکی از موضوعات جذاب و جدید ، میزان آگاهی حافظ از طبابت و علم پزشکی است . در جای جای دیوان این شاعر می توان تجلی میزان اطلاعات وی را از موضوعات علم پزشکی مشاهده کرد . اما یک غزل در دیوان این شاعر مشهود است که از لحاظ کاربرد کلمات و تعبیرات و مفاهیم علم پزشکی جلوه ی خاص دارد که در این مقاله سعی شده است به بررسی و شرح این غزل پرداخته شود .
.بقیه در ادامه مطلب...
مقدمه :
حافظ یک شاعر استثنایی است . اگر او را بزرگترین شاعر زبان فارسی ندانیم ، بی شک با فرهنگ ترین و جامع ترین شاعر زبان فارسی هموست . شعرش تجلی گاه عصاره ی فرهنگ و تاریخ و تفکر قوم ایرانی تا قرن هشتم هجری است . برای فهم زبان شعری او مانند شعر نظامی ، انوری ، خاقانی و سنایی شناخت مباحث فکری و فلسفی و تعبیرات و اصطلاحات خاص آن مباحث لازم و حتمی است . ممکن است شعر او را بخوانیم و معنی ساده ای از شعر او را دریابیم ، اما با خواندن دو یا چند بار شعر او به ظرایف و دقایق عالی تر و پر نغزتر از شعر او خواهیم رسید و به این تعبیر منسوب به استاد ملک الشعرای بهار نزدیک می شویم که شعر حافظ با انسان پیر می شود . یعنی با افزایش دانش و تجربه ی ما گویی شعر او محتوای بیشتری پیدا می کند . ( درس حافظ ، ص 35 )
معتبرترین و مستندترین منبع تحقیقی در مورد حافظ ، دیوان خود اوست . چنان که از دیوان این شاعر مستفاد می شود از دانشهای مختلف زمان خود اطلاع و آگاهی کامل و در قرآن شناسی مقام شامخی داشته است . ( ذهن و زبان حافظ ص 41 )
با علم کلام ، مباحث و مضامین عرفانی و فلسفی ، علوم بلاغی ، صرف و نحو و متون ادب عرب ، موسیقی ، نجوم ، علوم شرعی و نقلی ، تفسیر ، فقه ، لغت و حکمت آشنایی داشته و سخن او سرشار از مباحث حکمت آمیز و تلمیحات تاریخی و قصص قرآنی و دینی و اساطیر ایرانی است .
طبیبانه ترین غزل حافظ :
سالها پیش در حین مطالعه دیوان حافظ به غزلی برخورد کردم که اصطلاحات و تعبیرات به کار رفته در آن غزل ، ذهن مرا به خود جلب کرد و با تدقیق و تامل در آن دریافتم که حافظ در سرودن این غزل سعی کرده است اصطلاحات پزشکی را به گونه ای ظریف و دقیق بیان کند . مطلع آن غزل چنین است :
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
ابتدا باید گفت در بعضی از نسخ دیوان حافظ به جای خسته ، کشته ( و یا مرده ) ضبط شده است . خسته به معنی « بیمار» از کشته ، هم با ساخت و بافت آهنگی مصراع همخوان تر و هم با سیاق تمام غزل که دلالت بر مریض بودن شاعر دارد متناسب تر است . خسته به معنی بیمار در دیوان حافظ سابقه دارد . او در بیتی دیگر گوید :
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سوال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
( دیوان حافظ ، ص 160 )
در گذشته برای شفای بیمار سوره ی حمد خواندن معروف و مرسوم بوده است و چنان که در حدیث آمده است « فاتحه الکتاب شفاء من کل سم » و نیز « هی ام القرآن و هی شفاء من کل داء »
( روض الجنان و روح الجنان ، ج 1 ، ص 32 )
حافظ شناس معاصر ، مسعود فرزاد درباره ی این غزل نوشته اند که « حافظ این غزل را هنگامی انشاد کرده است که مریض بوده و یکی از دوستان برای احوالپرسی به دیدن او آمده است و حافظ از او تقاضا می کند که برای او فاتحه بخواند و زبان باردار او را ببیند و نبضش را بگیرد » . ( حافظ ، صحت کلمات و اصالت غزلها ، ص 1018 )
یک غزل دیگر در دیوان حافظ وجود دارد که مطلع آن شباهت بسیاری با این غزل دارد و در شرح آن غزل هم گفته اند که شاید حافظ در موقع سرودن آن غزل بیمار بوده است و مطلع آن غزل چنین است :
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
( دیوان حافظ ، ص 232 )
در مطلع هر دو غزل کلمات خسته ، مرده ، جان ( یا روان ) تکرار گردیده و در هر دو غزل حافظ به گونه ای از فراق این دوست در رنج و ناله بوده و با دیدن دوست مسرور و شادمان در بیت دوم همان غزل آمده است که :
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
و این چنین وصال دوست را تنها عامل بهبودی خود می داند . در متون گذشته نیز آمده است که « چون بر سر بیمار شود ، با بیمار تازه روی و خوش سخن باشد و بیمار را دل گرمی دهد که تقویت طبیب بیمار را قوت حرارت غریزی بیفزاید » ( قابوسنامه ، ص 181 )
واژه ی پرسش که حافظ در بیت دوم این غزل آورده ، به معنی احوالپرسی و بازدید است . حافظ گوید :
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
تناسب و ترادف الفاظ پرسش ( به معنی احوالپرسی ) ، فاتحه خواندن برای مریض ، نفس و روح و روان ( به معنی جان ) باز شعر را در حال و هوای مریضی شاعر سوق می دهد .
این که حافظ گفته « می رود » حاکی از آن است که دوست دیدار کننده ، فقط برای مدت محدودی نزد حافظ مانده و زود رفته است و از او خواهش می کند که نرود . حافظ در بیت غزل مورد بحث ، گوید :
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
باز کلمات و ترکیبات این بیت ، به غزل مفهوم کاملاً پزشکی می دهد . طبیب و خسته ( به معنی بیمار ) و روی زبان دیدن و دم و دود سینه و وجود بار دل بر زبان همه مبیّن همین موضوع می باشد .
بار دل و روی زبان دیدن اشاره به این دارد که در گذشته طبیب ، هنگام معاینه بالینی بیمار ، برای تشخیص وضع مزاجی بیمار ، ابتدا روی زبان او را نگاه می کرد و قشری بر روی زبانش می دید می گفت زبانش باردار است و این نشانه ی امتلای معده بوده است . و در کتاب قانون ابوعلی سینا نیز آمده که « از رنگ زبان که سفید یا زرد یا سرخ یا سیاه بنماید ، می توان نوع سوء مزاج را تشخیص داد . مثلاً سرخی و به خصوص سرخی و زبری زبان ، دلیل ورمهای خونی در اطراف سر و معده و کبد می شود » ( قانون در طب ، کتاب سوم بخش 1 ، ص 232 )
در بعضی از نسخ دیوان حافظ ، به جای « روی زبان » ، « روی و زبان » مضبوط است که اگر چنین باشد اشاره دارد به اینکه در پزشکی علاوه بر این که زبان بیمار را می دیدند ، از دیگر نشانه های مریضی ، رنگ چهره بوده که پزشکان به این نکته توجه خاص داشته و از رنگ بیمار ، مزاج او را تشخیص می دادند . مولوی می گوید :
چنانک از رنگ رنجوران ، طبیب از علت آگه شد
ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا
( کلیات شمس ، ص 71 )
و خواجوی کرمانی گوید :
حال رنگ روی خواجو عرضه کردم بر طبیب
ناردان فرمود از آن لب گفت کان صفرا بود
( دیوان خواجوی کرمانی ، ص 83 )
حافظ در بیت مورد بحث به دوست ( محبوب ) خود می گوید روی زبان مرا نگاه کن ، اما باری که بر زبان من می بینی از معده نیست ، بلکه بار غم دل است و دم و دود سینه نیز استعاره از آه و ناله سینه سوزان او به واسطه ی غم دل اوست .
پس از معاینه زبان و رنگ روی ، طبیب به سراغ نبض بیمار می رفته است . در قابوسنامه مسطور است . « آنگاه دست بر مجسه ی بیمار نه اگر بجهد و زیر انگشت برود ، بدان که خون غالب است و اگر زیر انگشت باریک و تیز جهد ، صفرا غالب باشد و اگر زیر انگشت دیر و سطبر و سست جهد ، رطوبت غالب باشد . پس اگر مخالف جهد ، بر آن جانب که میلش بیشتر بینی ، حکمتش بر آن جانب کن » ( قابوسنامه ، ص 182 )
در مثنوی مولانا در داستان پادشاه و کنیزک می خوانیم :
رنگ رو و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید
( مثنوی ، دفتر اول ، بیت 103 )
و در دیوان غزلیات او می خوانیم :
رفتم به طبیب و گفتم ای زین الدین
این نبض مرا بگیر و قاروره ببین
( کلیات شمس ، رباعیات ، ص 1400 )
و حافظ در غزل مورد بحث گوید :
باز نشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
بین نبض و تب هم رابطه وجود دارد . هر چه حرارت بدن بالاتر رود ، ضربان نبض شدیدتر می شود . ابن سینا در کتاب قانون در طب در فصل عوامل موثر بر نبض می نویسد : « نبض به اندازه ی معینی نیاز به خاموش گردانیدن دارد ، چه ممکن است حرارت به حدی برسد که جهت برگشتن به حالت اعتدال ، به عامل فرو نشاننده ی آن نیاز باشد » ( قانون در طب ، کتاب اول ص 296 )
محتشم کاشانی در این مورد گوید :
مرا تبی است که اگر از درون برون افتد
به نبض من نتواند طبیب دست نهاد
( دیوان محتشم کاشانی ص 193)
علاوه بر ارتباط نبض و تب که حافظ با اسنادی کامل آن را بیان کرده ، بیت مورد نظر به یکی از موثرترین روشهای مقابله با تب نیز اشاره شده است . و آن پاشویه کردن است . رازی در کتاب من لایحضره الطبیب می نویسد : « برای تبهایی که با حرارت همراه بوده و سپس طولانی شده است و برای لرز شدید ، ریختن آب جوش در طشت و پاشویه نمودن بیمار و رفتن در آب داغ که لرز را کم و عرق را زیاد و شدت تب را می شکند مفید است » ( من لایحضره الطبیب ، ص 124 )
حافظ هم می گوید تن تب دار مرا با اشک گرم دیدگانم بشویید و پاشویه دهید و پس از کاستن حرارت بدن و کاهش نبض و تبم ، ببینید که آیا نشانه ای از زندگی و حیات در آن یافت می شود .
در کتاب هدایه المتعلمین در باب حمّیات آمده است که : «چون تن چندان گرم گردد که از کارهای طبیعی بماند این را تب گویند و سبب این گرم گشتن تن ، گرم گشتن دل بود ، چندان گرم گردد تا شرایین به او گرم گردد و همه تن را گرم کنند چندان که از کارهای طبیعی بماند » ( هدایه المتعلمین ، ص 644 )
و این چنین تب زیاد باعث سوزش و گرمی استخوان می شود . و حافظ به طرز بسیار زیبا و شیوایی به این مضمون در همان غزل اشاره کرده است :
گر چه تب ، استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
او می گوید : که اگر چه معشوق به واسطه ی عشق و محبّت ، استخوان مرا با تب عشق خود گرم کرد و رفت ، ولی آتش عشق او هرگز از وجودم همچو تب بیرون نخواهد رفت . این تب حافظ ناشی از تب عشق و اندوه ناشی از آن است . و نکته اینجاست که در متون پزشکی از جمله در قانون ابن سینا به نوعی تب به نام تب اندوهی اشاره شده که ناشی از اندوه و ناراحتی است . ابن سینا می نویسد : « گاهی رخ می دهد که انسان در نهایت حالت حزن و اندوه است و در نتیجه آن روان به سوی داخل تن به حرکت در می آید و در اندرون خود را حبس می کند و با حالتی از گرمی روبرو می شود و بدن بیمار را تب در بر می گیرد» . ( قانون در طب ، کتاب چهارم ، ص 23 )
بین تب و استخوان نیز همانند تب و نبض ارتباط وجود دارد . این مضمون هم در متون پزشکی و هم در شعر شاعران به وفور به کار رفته است . محتشم کاشانی گوید :
تب فراق توام سوخت استخوان و هنوز
برون نمی رود از مغز استخوان چه کنم
( دیوان محشتم کاشانی ، ص 293 )
و شاعر معاصر شهریار چنین گوید :
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را ( کلیات دیوان شهریار ، ص 162 )
پس از معاینه ی روی زبان و نبض ، نوبت به قاروره می رسید . قاروره شیشه ای است که ادرار بیمار را در آن برای تشخیص نزد طبیب می بردند . در قابوسنامه آمده است : « پس چون مجسه معلوم کردی اندر قاروره نگاه کن » ( قابوسنامه ، ص 183 منبع:rasekhon.net