سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عشق نامه (ستایش)
      ارسال شده توسط

      حسین خسروجردی (خسرو)

      در تاریخ : سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳ ۱۵:۴۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۱۲ | نظرات : ۱۷

      اتاق استاد در طبقه‌ی دوم دانشکده است. من و چند تا از بچه‌ها در زدیم، کسی در را باز نکرد. من وارد اتاق شدم، کنجکاوی بر دیگران هم غلبه کرد اما با اکراه وارد شدند.
      روی میز چند کتاب قرار داشت. به طرف میز رفتم.
      - هی، این دختره رو ببین!
      روی میز عکس قاب شده‌ای است از دختری زیبا و حدوداً بیست ساله. 
      کنار عکس نامه‌ای ناتمام بود؛ آنرا برداشتم و خواندم:
      «ستایش عزیز. از این که خیلی وقته باهات حرف نزدم عذر می خوام. من بدون تو خیلی احساس تنهایی می‌کنم . احساس گم شدن می کنم. احساس می کنم هیچ شوری و نشاطی نیست. شایدم دارم با مسائل بد برخورد می کنم. آخه من قبلا گم نشده بودم . تو قبله من بودی.تو کعبه من بودی. از این که وقتی رفتی عصبانی بودم منو ببخش. من هنوز هم فکر می کنم اشتباهی شده و منتظرم که خدا تو رو برگردونه . ولی الان بهترم. چون تو داری به من کمک می کنی. تنها کاری که آرومم می‌کنه اینه که عکس قشنگتو نگاه کنم یا چشمامو ببندم و لبخند درخشانتو به یاد بیارم.  با همون لبخند همیشگی که همیشه به روی من مثل یه عاشق نگاه می کرد. و با من مثل یه بچه بازی می کرد. تمام اونچه که از تو یادم میاد یه احساس آرامش هستش. من با اون احساس بلند میشم و تلاش میکنم  و تا می تونم اون حس رو زنده نگهش میدارم. و به طرف اون آرامش حرکت می کنم. اما تخیل ضعیف من اصلا نمی تونه جایگزین تو باشه. آخ که چقدر دلم برات تنگ شده و چقدر آرزو دارم...و این که برای خیلی چیزها متاسفم. متاسفم که از تو بهتر از این مراقبت نکردم. ونتونستم کاری بکنم که تو یک لحظه احساس سرما یا ترس نکنی. از این که نتونستم سخت تلاش کنم تا بتونم کلماتی پیدا کنم و با اون به تو بگم که چه احساسی دارم. و بگم قلبم چه حالی واسه ی تو داره . متاسفم که هرگز نتونستم کاری کنم. متاسفم که با تو جنگیدم. و بیشتر از این از تو معذرت نخواستم. من خیلی مغرور بودم. متاسفم که برای تو آرامش بیشتری فراهم نکردم و نتونستم به هر چی که می پوشی و هر طوری که موهات رو شونه می زنی راضی باشم. متاسفم که نتونستم با انرژی بیشتری در کنار تو بمونم. که حتی خدا هم نتونه تو رو تکونت بده و ازم جدات کنه. غیره و غیره.»
      در این حین استاد را دیدم.
      استاد آرام نامه را از دستم گرفت و تا کرد و گفت: «زن مثل مسجد می مونه بچه‌ها. در هر فرصتی که گیرتون میاد برین تو مسجد نماز و دعا بخونین.»
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۵۴۸ در تاریخ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳ ۱۵:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0