یادته روزی که گوشهات صدای خورده شدن روحت را میشنید ...
یادته وقتی قدم بر میداشتی حس میکردی داری فرو میری
یادت میاد اون روزا صدای شکسته شدن قلبت ،روحت،وجودت، رنگ پریدت رو توجیه میکرد....
اون روزایی که با عمق وجودت آویزون خدا میشدی .....
آویزون!!!
چیه ؟ خب دلم میخواد اینجوری بنویسم..خدای خودمه مگه بده ؟؟؟این همه آویزون اینو اون میشند ..هنوز نفهمیدن فقط ینفره که هیچ وقت تو سرشون نمیزنه.....
یادمه وقتی یه دست لطیفی دونه دونه خرده های قلب وروحم رو کنار هم میذاشت ...
یادمه وقتی صدای شکسته شدنم رو با گوشهام شنیدم فقط دستهامو دراز کردم تا بغلم کنه.....
یادمه وقتی گوله گوله اشک میریختم اون بود که قلبم رو نوازش میکرد.....
راست میگفت که تو قلب های شکسته جا داره........
من اینو با تمام وجودم لمس کردم ،چشیدم....
ولی بندگی نکردم!!!!
چه زود فراموش میشه ...
چه زود فراموش میشه!!
والعاقبة للمتقین..................................