سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 21 فروردين 1404
  • شهادت امير سپهبد علي صياد شيرازي، 1378 هـ ش
  • تأسيس بنياد مسكن انقلاب اسلامي و افتتاح حساب شمارة 100 به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ‌.ش
12 شوال 1446
    Thursday 10 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      پنجشنبه ۲۱ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      پیرزن و عشق سگی
      ارسال شده توسط

      حسین خسروجردی (خسرو)

      در تاریخ : پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۴۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۵۹ | نظرات : ۱۳

         پیرزن و عشق سگی
       
      هیچ وقت یه خانوم رو معطل نذارین؛ مخصوصاً خانوم‌‌های مسن رو. جلو رفتم و خودم رو معرفی کردم و پرسیدم: «واسه چی می‌خواستین منو ببینین؟»
      اون به خاطر این که منو اون جوری دعوت کرده بود، عذر‌خواهی کرد و گفت بفرمایین بشینین. خیلی هیجان زده بود. منم کنار اون نشستم. می‌گفت من هرگز با غریبه ها صحبت نمی‌کنم.
       می‌گفت که من بی‌اختیار اونو یاد کسی می‌اندازم که خیلی به اون نزدیک بوده. چی کار می‌تونستم بکنم؟! هفتاد سالش بود و دست‌های لرزونش رو به هم می‌مالید. در هر صورت، من آدم احساساتی‌ نیستم. اما اون باعث شده بود که احساساتی بشم. واسه همین مشتاق بودم بدونم اونو یاد چه کسی می‌اندازم.
      فکر می‌کنین چه کسی؟ عشقش، پدرش؟ شوهرش؟ نه... سگش! دقیقاً.
      شما جای من بودین تو این موقعیت چی کار می‌کردین؟! پا شدم و گفتم: «خیلی جالبه. شوخیت گرفته؟» می‌خواستم اون جا رو ترک کنم. اون خواهش کرد که من بشینم. گفت: «می‌دونم که همه‌ی اینها مسخره به نظر میاد.»
      باید یکم بیشتر می‌نشستم و داستان اونو می‌شنیدم، جرأت نمی‌کرد با من شوخی کنه. خیلی عجیب و غریب بود، ولی واقعاً ناامید به نظر می‌رسید.
      دوباره نشستم. اون شروع کرد قضیه مردن سگش رو توی ترافیک سال 1368 توضیح داد. من گفتم خیلی خنده‌داره. آخه منم تو همین سال به دنیا اومدم.
      اون وقتی دید من بهش توجه جدی نمی‌کنم، ناراحت شد. نگاه کرد به من و با حالت ناراحتی گفت: «یه وانت رفت روی اون. اردیبهشت... وقتی که ما داشتیم از خیابون رد می‌شدیم.»
      دوازدهم اردیبهشت 1368 روز تولد من...
      بعد اون شروع کرد با جزئیات ماجرا رو شرح داد.
      اون با سگش کنار خیابون ایستاده بوده که یه ماشین سنگین جلوی دید اون‌ها رو می‌گیره و اون‌ها وانت رو نمی‌بینن و اون وانت میاد و سگ رو زیر می‌گیره. سپر ماشین به گردن سگ آسیب می‌زنه. زخم خیلی عمیق بوده و سگ در جا می‌میره.
      باورتون می‌شه؟
      با شما هستم خوانندگان عزیز! دستتون رو بدین به من.
      ببینین من دقیقاً در همون نقطه یه زخم دارم.
      ***
      دست خواننده را به سمت گردنم می‌برم. فریادی می‌کشم، خواننده ها هم از ترس جیغ می‌کشند و می‌خندند.
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۲۳۲ در تاریخ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ ۰۱:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1