نقد و بررسی زلالی از جناب گوران اوریمی
ادامه ی نقد زلال (1) :
ب- نقد و بررسی از لحاظ تکنیک و قوافی:
تکنیک تا حدّی بهتر بوده و کیفیّت مضمون در ارتباط عمودی عبارات، حفظ شده است. اما متاسفانه از قوافی جالب و نو خبری نیست و در عوض در بعضی زلال ، به دلنشینی آهنگ عبارات با استفاده از قوافی و ردیف مناسب، افزوده شده است.
یک اشتباه تیره ای که در این زلال پیوسته به چشم می خورد و شاعر ، بی توجّه بر آن، از موضوع ردّ شده است ، تکرار قافیه ی « شب » در زلال پنجم می باشد. در حالی که قافیه های زیادی همسنگ امشب و تب در داخل واژه ها وجود دارد و شاعر براحتی می توانست موضوع را ساییده و با قوافی بکری شفافتر از قبل مرقوم فرماید. از جمله ی آن قوافی می توان به کلمات زیر اشاره نمود:
کوکب،مرکب،یارب،لب،مطلب،مذهب،اعجب...
ج- نقد و بررسی از لحاظ آرایه های ادبی:
از آرایه های بکر ادبی کمتر استفاده شده است. از جمله ی استعاره ها و تشبیهاتی که در این شعر بکار برده شده می توان بر نگاه گرم،جام ایمان و زائیدن شب...اشاره نمود.
البته از کنایه ها و شفافیت بیان برخوردار است لیکن معمولاً در زلال پیوسته ، انتظار در خصوص استفاده از آرایه های بکر ، بالا می رود. پس جا دارد که شاعر عزیز در زلالهای آینده نسبت به این امر مهم همّت گمارند.
د- نقد و بررسی از لحاظ زبان و برداشت معانی:
زبان در این شعر، همان زبان ویژه ی زلال است. با توجّه به کاوش فوق، شاعر عزیز بر اوزان و قالب و قوانین زلال بطور دقیق مسلط می باشد. و خوشبختانه با در نظر گرفتن اینکه خلق زلال پیوسته ، مهارت بخصوصی می خواهد، از عهده ی کارش خوب برآمده است .
شاعر با این زبان شفاف و بی ریای خودش در برابر تفضّلات خدای عالم و عالمیان احساس مسئولیت نموده و در کنار بندگی های خود در محضر یگانه ی عالم ، با احتمال اینکه خطایی را دچار شده باشد خویش را مقصّر دانسته و شروع به مذمّت نفس می نماید:
زبـان را،دیـــده ی تــر را
از اول تــا بـه آخـر حـرف در سـر را
فـدای یـک نـگاه گـرم بی منـّت سـوا کــردم
چه شدآن دل همان ایمان بر تر را
چه شد محبوب در بر را
معنی: آن زبان و چشم گریان و اول و آخر حرفم که او بود و این همه وجودم که به خاطر یک لحظه توجهش برای او اختصاص داده بودم ... پس چه شدند؟! جانم به کجا رفت؟! ایمانم چه شد؟! چه شد آن محبوب برتری که برگزیده بودم؟!...( وای برمن )
شاعر در اینجا به وجدانش آتش گذاشته است.
عالمش عین محشر بوده و حال و انقلاب درونی عجیبی را مالک میباشد. کل وجودش قیام نموده ، فلذا علّت و معلول را، شاهد و مشهود را ، عابد و معبود را...توأمان می جوید! – الله و اکبر-
گویا جنگی هست عمیق مابین کالبد و روح و آنکه از دل بر می خیزد بسی جدّی به پیش می رود. نتیجه چه خواهد شد؟! شاعر کدامین نفس خویش را به کام پتک و سندان برده است؟! و کدامین نفس خویش را می ساید؟!:
چه شدشرم ازخدای من؟!
چه شد فریاد در کام و نوای من؟!
صـدای گــریـه هـای گرم خود در آن بیابان را
فدای یک خطایش کرده وای من
همه آن هـای هـای مـن
معنی: آن شرم و حیائی که در برابر خدا داشتم به کجا رفت؟! و چه شد آن فریادی که به خاطر خدا از دهن و حلقوم من می آمد؟! و چه شد آن صدای گریه های محبّت آمیز من که در بیابان ، بدون ریا،برای خدایم داشتم؟!
وای برمن، حتماً خطایی روی داده که این همه داد و نوای من به آن خطا فدا شده اند!
خیلی عالی است . معنا عمیق و ارتباط قوی و جذاب.
اما من اگر بجای شاعر بودم ، سطر دوم در زلال فوق را به گونه ی زیر می نوشتم:
چه شد فریادها در کام و نای من؟!
عبارت «گریه های گرم در بیابان» تصویر جالبی در ذهن خواننده ایجاد کرده و مخاطب را وادار می سازد به تفکری عمیق فرو رفته و جریان را بطور کنجکاوانه و مشتاقانه دنبال بکند. این نوع خلاقیت ها و دراماتیک واژه ها در زلال، مورد استقبال قرار گرفته و زبان شعر را جذابتر می کند.
اینکه گفته می شود « زبان در شعر زلال ساده و شفاف است » بدین معنی نیست که خالی از تصویر و آرایه های دیگر می باشد،بلکه سعی بر این است که متناسب با تفکر و کشش مغزی مردمان روز سروده شده و جدا از زبان ملّت روزگار شاعر نباشد.
شاعر در این شعر ، بطور پوشیده و کنایه آمیزی از صنعت پارادوکس نیز استفاده کرده است. چنانچه هم خود را مسئول می داند و هم خدا را . هم با خدا صحبت می کند و هم از او قهر می کند و انقلابی عجیب ، کل وجود بندگی اش را احاطه نموده است. گاهی اوقات پشت حرفی ، حرفها دارد از آن رازهای مگو:
کجـا اینـگونــه بی ایـمـان
کدامین هدیـه را مغرور گشتی هان؟!
از اول هم دلیـل گریـه های مـن همیـن بـوده
چو لختی بگذرد عمری در این زندان
دلی را نیست حرفی زان
معنی: کجاست بی ایمانی مثل من؟! کی شایسته شدی و کی تو را نخواسته هدیه ای داده شد ( از طرف خدا ) که گویم آن تو را متکبر گردانید؟! البته از اول هم اشتباهم در این بوده که به خاطر گرفتن هدیه ای ، گریه می کردم ( و عجب کار اشتباهی بود !) وقتی که عمرم در این دنیا تمام شد از آن جهت حرفی برای گفتن ندارم. وقتی که من بخاطر گرفتن هدیه برای خدا می گریستم ، فردا چگونه اشتباهم را که حاصل بی ایمانی من است انکار بکنم؟! ( وای بر من... )
شاعر خودش را دادگاه می کند و بازجویی ها در آستانه ی عالم عرفان ، شدّت گرفته است:
خدای خوب ،یزدان را
دل پُـر درد و ســــوزان یـتـیـمان را
نگـاه شــرمسار یک پـدر از چشم فـرزنـدش
شمارا چیست ما را درد نسیان را
بنوشان جام ایمان را
معنی: ای مؤمنان! شما و ما را با این درد فراموشی چه شده است؟! چرا خدا را فراموش کرده ایم؟! چرا یتیمان را فراموش کرده ایم؟! چرا شرمندگی های بین پدر و پسر را نمی فهمیم؟! ایمان داشته باشیم.
البته این قطعه از زلال ، تا حدی از ارتباط معنایی ضعیف بوده و شاعر نتوانسته است آنطوری که شاید، سطور را بر هم پیوند دهد، لیکن خواننده را تا لحظاتی گیج نگاه می دارد .
صـدا کـن واژه هــا امشب
دلـم در سـوز دیـروز و زبـان در تب
بسوزانـد اگـــر کـردار بـد خــوی دژم دردم
خدا را شکر از روزی که زاید شب
همان روز و همین امشب
حالت گیجی قطعه ی قبلی بر این قطعه نیز اثر گذاشته است .
مبادا «گیجی» را با «حیرت» عوضی بگیرید! تحیّر جزو آرایه های ادبی است اما گیجی در شعر زلال، عیب محسوب می گردد.
اما شاعر در عالم عجیبی بسر می برد و شاید هم اثری از انعکاسهای اعماق باشد! عبارت « صدا کن واژه ها » خود دلیلی بر انقلاب روحی شاعر می باشد. شاعر همه چیز را از عینیّت گرفته تا ذهنیّت ، زنده می پندارد و حتّی بر واژه های سرگردان عالم نیز جان بخشیده است.
معنی: از دیروز حالم به هم خورده و هنوز دلم از آتش دیروز میسوزد و زبانم در تب است. از امشب واژه ها را برای فریاد و دعا ، فراخوان. با این حال اگر دردم کردار بدخوی افسرده را بسوزاند و مرا دوباره بر تلاش وادارد ، خدا را شکر می کنم که از شبش ، روز می زاید... و گنجی به دنبال رنج می آید.
همین دستان بد کردار
همیـن چشمان هـرز و نابـکار اینبار
تو را بر دل تو را بر دیده مشقی آتشین سازد
به مشقت با قسم گویم تو را دادار!
کـفـی بـالله... انّ الدار
شاعر با این همه سرزنش و رنج از خود ، سر انجام رو به محضر خدا به سجده می افتد و بر التماسش قوّت می بخشد.
معنی: ای خدای من ! اینبار کاری می کنم که همین دستان بد کردار من و همین چشمان هرز و نابکار من ، تو را در دل و چشم من شعله ور سازند و جز تو در نظرم نباشد، چرا که خدا را همانا آخرت است که کفایت می کند.
در عبارت ( کفی بالله... انّ الدّار ) اشاره ای ملهم بر قسمتی از مضمون سوره ی عنکبوت می باشد... آری ، دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست... و آنکه بر خدا کفایت می کند دار آخرت است .
شعر در کل خوب بود اما کمی تا قسمتی از وسط شعر به آخر، شفافیت مضمون از ریل بیرون به نظر می رسد . این کار هرچند که مخاطب را به تفکر وا میدارد اما استفاده از آرایه های دلنشینی چون استعاره و کنایه ، بهتر از خلق چنین پیچیدگی هایی با بیان گیج کننده می باشد . برای اینکه آنوقت، خواننده احساس می کند که به خاطر حفظ قالب،کلماتی تحمیلی بدون حساب و کتاب در سطور مادر و قرینه ، چیده شده اند!!
با این حال ، اعتراف می کنم که زلال فوق در عالم معنا نوشته شده و تفسیرش از قدرت بیانم خارج می گردد. وارد شدن بر عالم شعر مصوّر و اخذ معنایی که دقیقاً مدّ نظر شاعر بوده ، بر فردی چون بنده ناممکن می باشد. بنابر این خواستم با بهانه ای بر قدرت خلاقیت شاعر پی برده و دمی از عالم وجودشان بهره ها ببریم.
حقیر بر این یقین دارم که «زلال» بدون قبول منّتی،بدست قدرتمندانی چون اوریمی معجزه خواهد کرد و نیازی بر التماس کسانی هم که فقط بر یک قالب چسبیده اند نمی باشد.و لازم هم نمی دانم که دنیا پر از زلال نویس باشد .
شاید در کل دنیا و در تاریخ ادبیات جهان، فقط ده نفر زلالسرای واقعی داشته باشیم امّا پخته و استاد!... و شاید هم بی حساب و کتاب...
واقعیّت این است که مقدار کیفی زلال بر مقدار کمّی آن ارجحیّت کامل دارد. لذا زلال کمتر با رعایت قالب و قوائد، بمراتب بهتر از زلال بیشتر با بی اعتنائی بر رعایت دقیق قالب و بی حسّاسیّتی در روی ریتم ها و اوزان می باشد.
باری، بنده معتقدم که زلالهایمان کم ، ولی ماندگارباشند.
لذا هیچ برنامه ی مؤکّد و عجله ای بر افزایش تعداد زلالسرا نداریم امّا هرکس مشتاقتر باشد تا دَم ماحصل ، خدمتگزارش هستیم.
جناب گوران اوریمی، استاد سخن هستند و زلالسرایی ماهر.
امیدوارم در آینده ی نزدیک ، بیش از پیش با زبان شیرینشان خو گرفته و زلالهای عسلینشان را با کمال میل ، نوش جان بکنیم.
خدا یارتان باد
خادم اهل قلم
دادا بیلوردی