وای کفشم نیست !!
خاطره ایی که می خوام بگم سال اول
دبیرستان بودم
درست در اواخر اردیبهشت ماه بود وهوا
ی شیراز هم گرم شده بود
مخصوصا هوای کلاس ما از نفس ۳۰ تا
دختر شیطون وبلا دیگه
تبدیل به جهنمی شده
بود
کلاس ما سه ردیف ده تایی بود ومنم
لژنشین کلاس !
واما اینکه دبیری داشتم که خانمی بود
عبوس واز خود مچکر
که گویی طاق آسمان باز شده وایشان
ازش افتاده اند پائین ،
اونهم در دامن ما بخت برگشتگان اون
زمان که شاگردشون بودیم
اغلب دختران کلاسمون عاشق بودند یا در
رؤیا های دور ودرازشان شناور بودند
من هم که خود همچون بلای خانمانسوزی
بودم جای خود دارد
ودرضمن اینکه از جبر ومثلثات ودر کل
از ریاضیات بدم می آمد وهنوز هم بله.....!
همیشه تمرینات ریاضی ام را در ازای
انشاءیی که
برای برادرم می نوشتم او حل می
کرد
وهنوز اغلب اوقات
خواب امتحان ریاضی وجبر ومثلثات که می بینم
در خواب ضربان قلبم شدید میشه
!
بعداز ظهر گرمی بود منهم در رؤیای خود
با سرعت نور در حال پرواز بودم
وبی خبر از کلاس و اتحاد اول ودوم
بودم
ودر همین حالت بیخبری گویا کفشهایم را
هم درآورده بودم
وبی خیال در عالم هپروت شناور
!
ناگهان خانم معلمه محترمه که شکار چی
دانش آموزان خاص
در کلاس بود ودل خوشی ازمن نداشت
فریاد بر آورد
\" راسخ\" بیا پای تخته این مسئله را
حل کن !
مارا بگید عین برق گرفته ها از جایم
پریدم
که چی ؟خانم اِ اِ جا جا زه ما بی
ایم
بله پس عمه سرکار عالی
بیان!
تو دلم گفتم عمه ی من الهی قربونش
برم خیلی مهربونه
گاهی بمن نمیگه بیا پای تخته مسئله
حل کن ...
اما یادم آمد که عمه من اصلا مسئله
بلد نیست حل کنه ،
اصلا اون معلم نیست
بعد حرکتی کردم ای خدایا من
؟!
من اصلا کفش پام نیست
!
هرچه زیر نیمکتم ومیزم نگاه کردم کفشم
نبود
خانم معلم بی انصاف هم همش فریاد می
زد خب چرا نمیای !
خدایا چی بگم ؟
بگم پای برهنه از خونه آمدم که خب
معلومه این چنین چیزی بعیده ،
تا اینکه ایشان کم کم قدم رنجه
فرمودند کمی به نزدیک میز من رسید
وگفت چرا نمیایی بلد نیستی درس
نخوندی !
در واقع هم بلد نبودم هم درس نخونده
بودم هم کفشم نبود!
بالاخره دلم را بدریا زدم وگفتم خانم
کفشم نیست
ای خدا خانم معلم مثل بمب منفجر شد که
یالا از کلاس برو بیرون ،
گفتم خانم پای برهنه که نمیشه گفت من
نمیدونم
یالا بیا برو وگرنه خانم ناظم /جلاد
/ را صدا می کنم
دیگه منم ترس را کنار گذاشتم به
همکلاسانم با التماس گفتم :
ترو خدا کفشم پیش هرکیه بده
...
کفش هایم یک لنگه اش از یک ردیف کلاس
ویکی دیگرش در ردیف دیگر پیدا شد
وبعدا معلوم شد همکلاسان من با پا از
زیرمیز به همدیگر پاس داده بودند
ومن تا دو جلسه از کلاس جبر الحمدلله
راحت شدم /اخراج شدم /!
ادامه دارد ..............