سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مقدمه ای بر یک رمان ، با عنوان اوغلان اوچان
        ارسال شده توسط

        عباس عابد ساوجی

        در تاریخ : چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۲:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۳۲ | نظرات : ۲

        اتو بوس زوزه کشان پیش می رفت. اطراف تاریک بود چیزی دیده نمی شد مگر اتو مبیلی که از روبرو می آمد و نورش را در چشم راننده اتوبوس می انداخت. و یا اتومبیلی که از کنار ما سبقت می گرفت دور می شد بجز چراغ قرمزی پشت سرش دیده نمی شد.
        خسته بودم، فکر و خیال نمی گذاشت بخوابم. مسافر کنار دستی، چنان خرناس می کشید که صدای اعتراض چند صندلی اطراف را هم در آورده بود. به گمان اینکه همراه من است بر سر من غر می زدند. چند بار سرش را که خم شد روی سینه ام با دست صاف کردم. بازهم مثل کفتر جلد بر می گشت سر جای اولش.
        حواسم به دیالُگی بود که بین من و آقا یوسف ردو بدل شده بود:
         ـ اگر رفتی و آب گیر شدی تصمیم گرفتی بمونیِ پیغام بده بیام خونه را به نامت بزنم.
        ـ خالی نبند دیگه! جواب بچه ها رو چی میدی؟ اگر به نام من بزنی، دیگه تو خونه راهتون نمیدم! خودتون چیکار می کنید؟
        ـ هیچی، بهشون میگم هدیه دادم به دوستم که مطمئنم از عموی خودتون بیشتر دوست ش دارید. قبلا" با خانواده حرف زدم، تصمیم گرفتیم بالای بلندی که مشرف هست به کوه و جنگل و رودخونه، ویلایی بسازیم. عملا" اون خونه کلنگی به کار ما نمیاد. تو هم نخوای می دیم ش به کس دیگه ، خودت می دونی.
        ـ از محبتی که بهم دارید ممنونم، اما فکر نمی کنم سرمای پاییز را بتونم تحمل کنم، چه رسد به سوز و سرمایِ سراب و سبلان، آنهم در زمستانی سرد با استخون دردی که من دارم.
        ـ خودت می دونی، حالا برو ببین ش، بعد راجع بهش صحبت می کنیم.
        نامه ای را که برای خواهر زاده اش نوشته و سفارش مرا کرده بود داخل جیبم گذاشتم و حرکت کردم.
         وضع مالی آقا یوسف دوستم خوب است. دست و دل باز و بخشنده و تا حدی خوش گذران. خروار خروار می بخشد به چشمش نمی اید اما اگر کسی  بخواهد  رندی کند، مو از ماست می کشد، حتی برای یک دستمال، قیصر را به آتش می کشد!.
         
         
        چراغ بالای سرم را روشن کردم خواستم با مطالعه خودم را سرگرم کنم، فایده ای نداشت...
        به سراب و معنای آن فکر می کردم. چرا نام این شهر را سراب گذاشته بودند؟ بار اول بود به این شهرستان سفر می کردم. می دانستم جزو آذربایجان شرقی ست، مرکز آن تبریز. اما از نظر معنایی هیچ تشابهی با آب و هوای معتدل، حتی رو به سرد منطقه نداشت. سراب یعنی تصویرهای خیالی اشیاء در آب  به دلیل انعکاس نور بر لایه ای از هوای رقیق شده در هوای گرم، بر سطح بیابان و جاده.
        بدون اینکه به نتیجه ای برسم شب را به صبح رساندم. هوا کم کم روشن شده بود، سایه رشته کوه های اطراف را می شد تشخیص داد. وقتی متوجه شدم رسیده ایم که بغل دستی  تکانم داد و با لهجه آذری، به فارسی گفت: رفیق پاشو چقدر می خوابی؟ از اول شب گرفتی خوابیدی! فکر مارو نکردی تا صبح پلک به هم نزدیم...!.
          

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۸۷۳ در تاریخ چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۲:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

        فاطمه رها

        ،

        فرید عباسی

        ،

        عابد ساوجی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3