روزی یکی از دوستان نزد من آمد گفت:
حلالم نما رفیق که عازم خانه ی خدا هستم. من از شنیدن این خبر بسیار مسرور گشتم و گفتم:
خدای کعبه یار و نگهدارت باد که من بجز نیکی و احسان ز تو ندیدم و سراغ ندارم.
سپس از باب نصیحت بدو گفتم:
حال که به این توفیق و سعادت دست یافته ای سعی نما بر عهدی که با خدای یکتا میبندی تا ابد پایبند بمانی تا این ثروت گران تو را تا پایان عمر همراه باشد . هیچگاه بخاطر مطامع دنیا و خوش آمد دیگران به این ارزش پشت مکن که تو را خسارتی عظیم در بر خواهد داشت.
ناگهان او ز پند و اندرزهای من سخت برآشفته شد و گفت:
آمدنم به نزد تو امری بیجا و خطایی محض بود. ای کاش هیچگاه چنین نمیکردم و سوی تو روان نمی شدم.!
او را گفتم:
از چه رو چنین برافروختی ای رفیق؟
مگر خدای ناکرده از این حضور هدف دیگری داشتی؟
سفر حج و عزیمت به خانه ی خدا عملی است بمنظور تزکیه ی نفس و کسب معرفت خدا نه فروختن فخر به خلق خدا. چون این سفر به قصد سیاحت کنی چیزی بجز ضرر تورا نصیب نخواهد گشت و عمل خیری در کارنامه اعمال ات به ثبت نخواهد رسید. اگر چنین است که نیک فرمودی . که آمدنت نزد من حقیر به قصد اخذ حلالیت کاری بس عبس و بیهوده بوده است زیرا کسی که حلالیت میطلبد فی الواقع خواهان بخشش بندگان و ایجاد سبب بخشش خداوند و تقرب به بارگاه با عظمت او است نه چیز دیگری.
شخص سکوت کرد و دیگر هیچ نگفت.