سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تا همیشه مادر
        ارسال شده توسط

        سارا مشیری

        در تاریخ : يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ۰۱:۲۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۹۵۸ | نظرات : ۸

        . وقتى یکساله بودید، او شما را حمام می‌برد و تمیز می‌کرد. قدردانى شما از او این بود که تمام شب‌ها تا صبح گریه می‌کردید.


        2. وقتى دوساله بودید، او به شما راه رفتن آموخت. قدردانى شما از او این بود که هر وقت صدایتان می‌کرد فرار می‌کردید.


        3. وقتى سه‌ساله بودید، او تمام غذاهاى شما را با عشق و علاقه آماده می‌کرد. قدردانى شما از او این بود که ظرف غذایتان را روى زمین می‌انداختید و همه جا را کثیف می‌کردید.


        4. وقتى چهارساله بودید، او به دست شما چندمداد رنگى داد. قدردانى شما از او این بود که روى دیوارهاى اتاق و میزغذاخورى خط می‌کشیدید.


        5. وقتى پنج‌ساله بودید، او لباس‌هاى قشنگ به تن شما می‌پوشاند. قدردانى شما از او این بود که خود را در نزدیکترین خاک و گِلى که پیدا می‌کردید می‌انداختید.


        6. وقتى شش ساله بودید، او براى شما یک توپ خرید. قدردانى شما از او این بود که آن را به شیشه همسایه ‌کوبیدید.


        7. وقتى هفت ساله بودید، او شما را به مدرسه برد. قدردانى شما از او این بود که داد می‌زدید:«من نمیام! من نمیام!»


        8. وقتى هشت ساله بودید، او به دست شما یک بستنى داد. قدردانى شما از او این بود که آن را روى لباس خود ریختید.


        9. وقتى نه ساله بودید، او شما را به کلاس آموزش موسیقى فرستاد. قدردانى شما از او این بود هیچگاه تمرین نمی‌کردید.


        10. وقتى ده ساله بودید، او با ماشین شما را همه جا می‌رساند، از استادیوم ورزشى تا مدرسه تا جشن تولد دوستتان تا ... قدردانى شما از او این بود که از ماشین پیاده می‌شدید و پشت سرتان را نگاه هم نمی‌کردید.


        11. وقتى یازده ساله بودید، او شما و دوستتان را به سینما می‌برد. قدردانى شما از او این بود که از او می‌خواستید در ردیف جداگانه بنشیند.


        12. وقتى دوازده ساله بودید، او به شما هشدار می‌داد که بعضى فیلم‌ها یا برنامه‌هاى تلویزیون را تماشا نکنید. قدردانى شما از او این بود که صبر می‌کردید تا او از خانه بیرون رود.


        13. وقتى سیزده ساله بودید، او به شما پیشنهاد می‌کرد که موى سرتان را اصلاح کنید. قدردانى شما از او این بود که به او می‌گفتید از مُد چیزى نمی‌فهمد.


        14. وقتى چهارده‌ساله بودید، او هزینه سفر یکماهه شما را در تعطیلات تابستان پرداخت کرد. قدردانى شما از او این بود که حتى یک نامه هم برایش ننوشتید.


        15. وقتى پانزده ساله بودید، او از سرکار به خانه بازمی‌گشت و در انتظار استقبال شما بود. قدردانى شما از او این بود که در اتاقتان را قفل می‌کردید.


        16. وقتى شانزده ساله بودید، او منتظر یک تلفن مهم بود. قدردانى شما از او این بود که مدتى طولانى تلفن را اشغال نگهداشته بودید و با دوستتان حرف می‌زدید.


        17. وقتى هفده ساله بودید، او در جشن فارغ‌التحصیلى دبیرستان شما گریه کرد. قدردانى شما از او این بود که به او توجهى نکردید و تمام شب را با دوستانتان گذراندید.


        18. وقتى هجده ساله بودید، او به شما رانندگى یاد داد و اجازه داد ماشینش را برانید. قدردانى شما از او این بود که هر وقت فرصت پیدا می‌کردید کلید ماشینش را یواشکى بر می‌داشتید و می‌رفتید.


        19. وقتى نوزده ساله بودید، او هزینه‌هاى دانشگاه شما را می‌پرداخت، شما را با ماشین به دانشگاه می‌رساند، کیف شما را حمل می‌کرد. قدردانى شما از او این بود که 50 متر مانده به دانشگاه از ماشین پیاده می‌شدید و با او خداحافظى می‌کردید تا جلوى دوستانتان خجالت نکشید.


        20. وقتى بیست‌ساله بودید، او از شما درباره دوستانتان سوال می‌کرد. قدردانى شما از او این بود که به او می‌گفتید «به تو مربوط نیست».


        21. وقتى بیست‌ویک ساله بودید، او به شما شغل‌هایى را براى آینده‌تان پیشنهاد می‌کرد. قدردانى شما از او این بود که به او می‌گفتید: «من نمی‌خواهم مثل تو بشم.»


        22. وقتى بیست‌ودوساله بودید، او براى فارغ‌التحصیلى شما از دانشگاه یک مهمانى ترتیب داد. قدردانى شما از او این بود که از او خواستید شما را به مسافرت یک ماهه خارج از کشور بفرستد.


        23. وقتى بیست‌وسه‌ساله بودید، او براى آپارتمان شما یک دست مبل خرید. قدردانى شما از او این بود که به دوستانتان می‌گفتید چقدر این مبلمان زشت است.


        24. وقتى بیست‌‌وچهارساله بودید، او با نامزد شما ملاقات کرد و از شما درباره برنامه آینده‌تان سوال کرد. قدردانى شما از او این بود که با صداى بلند داد زدید: «مادر، خواهش می‌کنم!»


        25. وقتى بیست‌وپنج ساله بودید، او به هزینه‌هاى عروسى شما کمک کرد، در مراسم عروسی‌تان گریه کرد و به شما گفت که عمیقاً عاشق شماست. قدردانى شما از او این بود که به یک شهر دیگر نقل مکان کردید.


        26. وقتى سی‌ساله بودید، او به شما در مورد تربیت بچه‌تان نصیحت کرد. قدردانى شما از او این بود که به او گفتید «زمانه دیگر عوض شده است.»


        27. وقتى چهل ساله بودید، او به شما تلفن کرد و روز تولّد یکى از نزدیکان را یادآورى نمود. قدردانى شما از او این بود که به او گفتید «من الان خیلى سرم شلوغ است.»


        28. وقتى پنجاه ساله بودید، او بیمار شد و به مراقبت شما نیاز داشت. قدردانى شما از او این بود که او را به خانه سالمندان فرستادید.


        29. و ناگاه، یکروز او به آرامى از دنیا رفت و تمام کارهایى که می‌توانستید بکنید و نکرده بودید مثل صاعقه به قلب شما فرود آمد.





        اگر او هنوز در کنار شماست، هرگز فراموش نکنید که او را بیشتر از همیشه عاشقانه دوست بدارید.


        و اگر نیست، عشق بی‌قید و شرط او را به یاد آورید.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۷۱۴ در تاریخ يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ ۰۱:۲۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2