اين پست را تقديم مي كنم به شما عزيزان تا يادي كرده باشم از روح بزرگ مردي كه هميشه از او بعنوان استاد خود ياد مي كنم .
معلم مقدس ترين واژه روزگار است
چندين سال پيش در محل کارم با شخصي تحت عنوان مشاور مديرمان آشنا شدم . طی جلسات و دوره های آموزشی که برايمان گذاشت با نگرشی جديد به کار و زندگی آشنا شديم .
هرچه گذشت او را معلمی يافتم دلسوز ،انسانی وارسته و شاعری توانا . اما در ابتداي راه دوستي و دلبستگي به كارهايشان ، پائيز چه غافلگيرانه دفتر زندگی اش را بست .
مهندس مجتبی کاشانی تولد: 1327 – وفات 23 آذر 1383
فوق ليسانس مرکز مطالعات مديریت وابسته به دانشگاه هاروارد ، دوره های مديريت صنعتی ،مهندسی صنايع و کنترل کيفيت فراگير را در ژاپن گذراند هفت کتاب با نام های : از خواف تا ابيانه ،باران عشق ، به آيندگان ، روزنه ، پل ، عشق بازی به همين آسانی ست ،خويشتن را باور کن و دو کتاب در رابطه با مديريت : از گاراژ تا کلينيک ، نقش دل در مديريت، از اين مدير فيلسوف و شاعر منتشر شده .
چند سرود که خيلی هم سروصدا کرد برای راديو ساخت مثل «بابا خون داد, دليرانه, همشاگردی سلام, جانباز, مدرسهها واشده و...» که مدتها در مدارس از سرودهای بچهها بود و از راديو و تلويزيون پخش میشد.... به همت او و انجمنی که پايه گذاری کرده بود 240 مدرسه توسط اعضا گروه و کمکهای جمعآوری شده، از مردم ساخته شد
وی پس از سالها مطالعه درباره ی مديريت در کشور ژاپن و تطبيق آن با آموزههای ايرانی- اسلامی، نظريهای را ارائه داد که از آن به عنوان «نقش دل در مديريت» ياد میشود . اين كتاب را شخصا خوانده ام و بسيار نكته هاي ارزشمندي در آن وجود دارد و خواندن آن را به علاقه مندان توصيه مي كنم . ...
جسم او تاب و توان اين روح بلند را نداشت و آذرماه 1383 در تهران بر اثر بيماری سرطان فوت کرد .
ياد و خاطره اش را گرامی می دارم .
شعر زير را به احترام گرامي داشت آن بزرگوار در ذيل تقديم مي كنم به همه دوستان و معلمان عزيز و گرامي .
مدرسه عشق ( اثر زنده ياد مجتبي كاشاني )
در مجالی که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه ای می سازيم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدريس کنند،
و بگويند خدا
خالق زيبائی
و سراينده عشق
آفريننده ماست.
مهربانيست که ما را به نکويی
دانايي
زيبايي
و به خود می خواند
جنتی دارد نزديک، زيبا و بزرگ
دوزخی دارد- به گمانم
کوچک و بعيد
در پی سودا نيست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست
در مجالی که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه ای می سازيم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و رياضی را با شعر
دين را با عرفان
همه را با تشويق تدريس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حيوان
و نگويند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غايب بکند
و به جز ايمانش
هيچکس چيزی را حفظ نبايد بکند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هايی بدهند
که به جای مغز، دلها را تسخير کند.
از کتاب تاريخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
«غيرممکن» را از خاطره ها محو کنند
تا، کسی بعد از اين
باز همواره نگويد: «هرگز»
و به آسانی همرنگ جماعت نشود.
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائيز تعليم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن
از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبيعت را در جنگل و دشت.
مشق شب اين باشد
که شبی چندين بار
همه تکرار کنيم:
عدل
آزادی
قانون
شادی...
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ايم
در مجالی که برایم باقيست
باز همراه شما مدرسه ای می سازيم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدريس کنند
و بگويند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
میشود، سبز بود با يک برگ
میشود، شد بهار با يک گل
از دل يک شکوفه شادی کرد
دل به سودای يک شقايق داد
منبع : ويكي پديا
برای شادی روح بزرگ آن مرحوم ذکر فاتحه ای کنيد
ياحق