سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فصلهاي يك زندگي (ازدواج) قسمت بيستم
        ارسال شده توسط

        ژيلا شجاعي (يلدا)

        در تاریخ : دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۲ | نظرات : ۰

        فصلهاي يك زندگي
        نويسنده: ژيلا شجاعي
        فصل چهارم (ازدواج ) قسمت بيستم
        اوايل آذر ماه بود اون روز وقتي ستاره ازدفتر به منزل رسيد يه دوش گرفت و منتظر بابك شد. مادر گفت: آقا بابك كي مي ياد؟؟ ستاره گفت: گفته بعدازظهر. مادر گفت: اين يه فرصته كه با هم يه گپي بزنين. ستاره گفت: آخه چه گپي مادر من. من فقط مي خوام گوشي بخرم. وگرنه با اون نمي رفتم. مادر گفت: اون ديگه داره وصله تنت مي شه اينطوري صحبت نكن. ستاره گفت: چطوري صحبت نكن؟؟؟؟ مادر گفت: واي از دست تو بعد شروع كرد به نصيحت كردن ستاره. ستاره مشغول كَل كَل كردن با مادر بود كه زنگ در به صدا در اومد. مادر از پشت آيفون گفت: بله بفرمائيد. بابك از پشت آيفون گفت: ببخشيد ستاره خانم هستن؟ مادر ستاره دكمه در رو زد و گفت: بله بفرمائيد تو آقا بابك . بابك گفت: نه ديگه من ديگه مزاحم نمي شم اگر مي شه بگين من دم در منتظرم. مادر گفت اي بابا مزاحم چيه بيايد يه چايي ميل كنيد تا ستاره جون آماده شه؟ بابك ياالله اي گفت و وارد شد. سلام كرد و روي مبل نشست. ستاره كه حسابي به خودش رسيده بود و يه بافت سفيد پوشيده بود كه تا زانوش مي رسيد. گفت: هوا سرده نه؟ بابك گفت: بله يه كمي سرده. ستاره شال نخي سفيدي رو روي سرش انداخت و گفت: اين بافته پاييزي چطوره؟ بعد رفت تو اتاق و خودش رو تو آيينه نگاه كرد و بلند گفت: خوبه بپوشم. بابك وارد اتاق شد و آهسته گفت: هر چي بپوشي بهت مي ياد؟ بعد ادامه داد راستي سند تلفن منم ديروز بعدازظهر اومد. مي خوام تو هم به سليقه خودت  براي من يه گوشي انتخاب كني. ستاره نگاهي به بابك كرد و گفت: اگر بخواي برات پسند مي كنم اما مايه تيله رو خودت بايد بدي. بابك گفت: بله خوب البته. خلاصه ستاره بعد از كلي قر و غمزه راه افتاد و دم در يه كتوني سفيد پاش كرد و گفت: اينطور كه معلومه بايد كلي خيابون گردي كنيم . كتوني بهتر نيست. بابك گفت: آره خوبه اتفاقا به ژاكت سفيدي هم كه پوشيدي مي ياد. ستاره كتوني ها رو پاش كرد و يه كم به كتوني هاش نگاه كرد و گفت: آره راست مي گي. بعد دوتايي راه افتادن. سر خيابون كه رسيدن بابك يه تاكسي گرفت و اسم يه پاساژ رو برد راننده گفت: بيا بالا. سر پاساژ پياده شدن. پاساژ پر بود از مغازه هاي جورواجوري از موبايل فروشي و ضبط فروشي و غيره انگار مركز موبايل و ضبط و غيره بود . ستاره گفت: واي چه پاساژ بزرگي . چقدر موبايل فروشي!!! بالاخره بعد از كلي اين مغازه و اون مغازه رفتن ستاره يه گوشي  انتخاب كرد. اون يه گوشي سامسونگ زرشكي در دار انتخاب كرد. و بعد به گفته هاي فروشنده گوش داد: مغازه دار درحاليكه سيم كارت ستاره رو داخل گوشي جا سازي مي كرد. گفت: گوشيه خوبيه خيلي بادوومه تازه عكسم مي گيره . بعد گوشي رو تنظيم كرد و داد به بابك. بابك گوشي رو نگاه كرد و گفت: چه رنگ قشنگي رو انتخاب كردي؟ ستاره گفت: خوب ديگه . ستاره به بابك گفت: پس براي خودت چي؟ بابك گفت: والا دنبال يه گوشي خوش دست مي گردم . مغازه دار گفت: يه گوشي نوكيا دارم كه خيلي بادوومه ؟ بعد اون رو آورد تا بابك ببينه. خلاصه بابك هم يه گوشي نوكيا خريد كه البته  قابليت عكس گرفتن نداشت. داشتن از مغازه بيرون مي رفتن كه ستاره گفت: بزار يه عكس ازت بگيرم مي خوام ببينم كيفيت داره يا نه؟ ستاره عكس بابك رو گرفت و بعد نگاه كرد و گفت: اصلا كيفيت نداره نگاه كن چقدر تاره؟ بابك گفت: خوب انقدهام كه كيفيت نداره . از موبايل فروشي كه بيرون اومدن بابك گفت: كاش بريم يه چيزي بخوريم. بعد ادامه داد ؟ بستني بخوريم. ستاره گفت: نه من سردم مي شه. بريم يه آب ميوه بخوريم. بابك گفت: باشه. بعد راه افتادن و به يه مغازه آب ميوه فروشي رسيدن هر دو نشستن رو به روي هم. بابك سفارش آب پرتقال داد. ستاره گفت: من آب هويج مي خوام. بابك گفت: پس منم آب هويج مي خورم بعد بلند گفت: آقا دو تا آب هويج بيارين. مغازه دار گفت: آب هويج هم مي خواين. بابك گفت: نه آقا به جاي آب پرتقال دو تا آب هويج لطفا.
        خلاصه آب ميوه رو خوردن. ساعت هشت شب بود كه ستاره از بابك خداحافظي كرد و گفت: شام بيا خونه ما. بابك گفت: نه ديگه مزاحم نمي شم.  ستاره كه با خريدن گوشي حسابي ذوق زده شده بود. دم در شماره منزل رو گرفت مادر گفت: بله بفرمائيد. ستاره گفت: الو سلام منم مامان . مادر گفت: سلام ستاره جون كجايي از كجا زنگ مي زني. ستاره خنديد و گفت: از گوشيم زنگ مي زنم بعد ادامه داد. مامان دم در هستم. در رو باز كني من رو پشت در مي بيني. مادر در رو باز كرد و اومد دم در و گفت:به به مباركه ببينم چه خوش دسته. ستاره گفت: نازمدم خريده . مادر گفت: اوه بابا كي مي ره اين همه راه رو. بعد دو تايي خنديدند.
        شام رو خورده بودن. ستاره روي موبل نشسته بود و با گوشيش ور مي رفت. ساعت نزديك ده شب بود كه زنگ تلفن به صدا در اومد. مادر گوشي رو برداشت و گفت: بله بفرمائيد. خانم فراصتي از پشت تلفن گفت: سلام حاج خانم . ستاره جون هست. مادر گفت: سلام حاج خانم حال شما. خوب هستين. ستاره گفت: مامان كيه؟ مادر گفت: ستاره جون خانم فراصتيه بعد ادامه داد . بله گوشي رو نگه دارين الان خدمت مي رسه. ستاره گوشي رو از مادر گرفت و گفت: سلام حال شما ؟ خانم فراصتي بدون هيچ مقدمه اي گفت: من با پسرم نباشم سرش كلاه مي ره؟؟؟ ستاره با تعجب پرسيد؟ براي چي؟؟؟ خانم فراصتي ادامه داد. خوب ديگه پسر من براي تو گوشي خريد اما تو نخريدي تو هم بايد پول گوشي پسر من رو مي دادي. ستاره گفت از كي تا حالا!!!!؟ خانم فراصتي با خنده گفت: از قديم تا حالا. بعد ادامه داد. حالا بعد با هم حرف مي زنيم. من زنگ زدم بهت بگم كه من و بابك فردا مي خواهيم بريم دنبال سالن براي مراسم بگرديم.  اگر دوست داري تو هم بيا. ستاره گفت: باشه . خانم فراصتي گفت: اگر مي توني فردا  نرو سر كار؟ ستاره گفت: خوب بعداز ظهر مي ريم. خانم فراصتي گفت: من و بابك صبح مي خواهيم بريم. بعد ادامه داد پس من با بابك مي رم چند تا مي بينم. بعد مي يايم بعداظهر تو رو مي بريم. ستاره گفت: باشه خوبه ممنون. اينطوري منم از كارم نمي افتم خانم فراصتي گفت: ببين دختر من چقدر با تو راه مي يام. ستاره با لج گفت: آره ممنون. خانم فراصتي خنديد و گفت: خوب پس تا فردا بعدازظهر. ستاره گفت: خداحافظ بعد گوشي رو گذاشت. مادر گفت: چي مي گفت: ستاره نشست روي مبل و گوشيش رو برداشت و شروع كرد به ور رفتن با گوشي و گفت: زنيكه پررو !!! مادر گفت: دوباره چي گفت: ستاره گفت: هيچي مي خوان سالن بگيرن براي مراسم . مادر گفت: خوب؟؟؟ ستاره گفت: هيچي خانم دوباره جلوتر از همه راه افتاده انگار پسرش فلجه كه همه جا دنبالش مي ره. مادر گفت: خوب بزار بره . ستاره گفت: چه مي دونم والا.
        بعد رفت تو اتاقش و گوشي رو كنار ميز كامپيوترش گذاشت و دوباره به خريداش نگاه كرد و گفت: واي من ديگه از دخالتاي اين زن خسته شدم. مادر بلند گفت: اگر بخواي سر هر چي اينطوري خودت رو بخوري كه دو روزه ديوونه مي شي. ستاره گفت: آخه اين زنه داره من و ديوونه مي كنه.
        فرداي اون روز ساعت هفت شب بود كه خانم فراصتي و بابك اومدن دنبال ستاره .
        ستاره وقتي رسيد خونه عصباني و دمغ بود مادر گفت: چي شد. ستاره گفت: هيچي خانم سالن واسه ما اجاره كرده؟  مادر گفت: واي ستاره چته تو كه همش ناراضي هستي. ستاره گفت: مامان رفته يه رستوران در پيت رو كه بالاش يه سالن كثيف داره اجاره كرده . غذاشم زرشك پلو با مرغ. همه جا تو عروسي ها سلف سرويسه اين زنيكه گير آورده ما رو. مادر گفت: تو چرا جوش مي زني!!! ولش كن سالن وظيفه اوناست اگر كم و كسري داشته باشه از چشم خانواده داماد مي بينن. ستاره گفت: خوب مامان چرا  بايد اينطوري باشه آبروي من مي ره؟ بعد با گريه گفت: مگه من چند بار مي خوام عروس بشم. بعد در حاليكه گوشيش رو از تو كيفش بيرون مي آورد گفت: خوب شد. شماره تلفن بابك رو من تو گوشيم دارم. بعد با عصبانيت از جاش بلند شد و در حاليكه تو گوشي  دنبال شماره بابك مي گشت : گفت: الان به شماره همراهش زنگ مي زنم صد تا فحش بهش مي دم. مادر با عجله  گوشي رو از ستاره گرفت و گفت: ستاره جان ولش كن بسپار به خدا. ستاره عصباني تر شد و گفت: اِه زنيكه بهش مي گم حداقل  چلو كباب بدين. مي گه نه زرشك پلو با مرغ بهتره بعد در حاليكه اداي خانم فراصتي رو در مي آورد و گفت:  مجلسي تره . مادر گفت: ولش كن ستاره جان وظيفه خودشونه مراسم رو برگزار كنند. تو چكار داري؟ چرا حرص مي خوري؟ دختر ديوونه مي شيا؟ ستاره گفت: آخرش اين زنه من رو ديوونه مي كنه حالا واستا اگر سر از ديوونه خونه در نياوردم.  
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۲۳۸ در تاریخ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3