والا راستیاتش ما نمیدانیم چه شغلی را انتخاب کنیم.اما به افقهای دورتری می اندیشیدیم! لذا تصمیم گرفتیم که گشتی در شهر بزنیم و تمامی مشاغل را ارزیابی کنیم تا بلکه ما هم بتوانیم شغل ایده آل مان را بجوریم و آینده مان درخشان شود !
برای مثال همین که از مدرسه تعطیل شدیم راه افتادیم توی خیابان بالایی و چشممان خورد به این:
خب گفتیم شاید همین شغل ایده آل ما باشد اما دوستانمان از شدت خنده روی زمین افتادند و مادرمان زد توی گوشمان که «کره خر به جای اینکه بره مدرسه معلوم نیست کدوم قبرستونی میره»! البته واضح و مبرهم! است که ما هیچ قبرستون خاصی نرفتیم و این را روی در «فنی-حرفه ای» دیدیم ! خب اگر شغل بدی است چرا آنجا استخدام می کنند؟ خلاصه این را بی خیال شدیم و رفتیم در جایی دیگر که نوشته بودند:
با خوشحالی به خانه مان رفتیم و فریاد کشیدیم که می خواهیم در آینده «دول فروش» شویم! اینبار مادرمان علاوه بر اینکه زد توی گوشمان فلفل هم در دهانمان ریخت که دیگر «غلط زیادی» نکنیم! ما در حالیکه گوله گوله اشک می ریختیم پرسیدیم که آخر مگر چه عیبی دارد؟ حالا «بلند و یک کیلویی» نبود «کوتاه و صدگرمی»اش را می فروشیم! کار که عار نیست! اما ایشان با ملاقه ما را تا درب اتاقمان مشایعت فرمودند و از شام نیز محروم گشتیم. تازه فهمیدیم که چرا اکثر مشاهیر جهان با سختی و مشقت فراوان به اهداف خود رسیده اند! بنده نیز خرسند از اینکه داریم مشاهیر می شویم به جستجوهای خود ادامه دادیم. در ادامه به یک آگهی برخوردیم که هرچه کردیم ندانستیم آن را چگونه بخوانیم!
لذا از تنها الگوی زندگی مان پدر محترممان پرسیدیم که «وسطِ کار خانوم» دقیقا کجای کار ایشان می شود؟! پدرمان در حالیکه شبیه رنگین کمان شده بودند
ما را فرستادند به سراغ تنها مشوق زندگی مان که همانا مادرمان می باشد، بنده که هنوز جای مشاغل قبلی مان درد می کرد با رعایت فاصله ی ایمنی سوالمان را از ایشان پرسیدیم. نمیدانیم چه شد که یکهو مادرمان جیغ بنفشی کشیدند و بر سر زنان روی زمین نشستند و گفتند «چه گناهی کردم که دچار این تـخم جن شدم؟» ما نیز چون از جن بسیار می هراسیم به اتاق خود رفتیم و بی خیال این شغل شدیم.
پدر زندگی مان به ما که تنها امید زندگی شان هستیم پیشنهاد کردند که مثل خودشان یه زندگی و شغل آرام و بی درد سر داشته باشیم لذا در روزنامه آگهی دادیم:
http://sardarariobarzan.blogfa.com/cat-4.aspx