سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 25 فروردين 1404
  • روز بزرگداشت عطار نيشابوري
16 شوال 1446
    Monday 14 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند.حضرت محمد (ص)

      دوشنبه ۲۵ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      دل نوشته
      ارسال شده توسط

      مینا فیروز

      در تاریخ : سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ ۲۲:۲۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۹۷ | نظرات : ۳۳


      می نویسسم آخرین برگ از دفتر شعرهایم را
      نمیدانم حال وهوایم دگرگون تر از همیشه است
      می خواهم بروم به سفری قریب
      همان سفری که کوله بارم جز گناه ودلتنگی
      چیزدیگر نیست
      دوستان بیایید
      کنار تابوتم قدم بزنید
      اشک نریزید
      من خوشحالم
      زمانی که زنده بودم باید به حالم اشک میریختید نه الان
      مادر :گریه نکن
      دخترکت آرام خفته است برای ابد
      دیگر سکوتش میان هیاهو گم نمیشود
      پدر:کجایی؟چرا نیستی؟
      تاهمچو برادر زیر تابوتم را بگیری وبکویی
      لا اله الله
      یادم هست ،پدر همیشه می گفت:
      دخترم ،مخمل بابا،یکی یه دونه بابا،چراغ خونه بابا
      پدر نبودی ومن نیز نیستم
      میروم
      مادر ببخش که ترکت کردم
      عاطفه امیدهایم ببخش که باید باشم ونیستم
      بهترین امیدم ببخش که باید د این فصل
      خزان همپای دلتنگی هایت میشدم ونیستم
      تو...
      چه صفتی برایت بگذارم
      فقط میگویم:
      مفرد مذکر غائب من
      چقدر دوست داشتم هنگام جان دادنم کنارم بودی
      از بازی روزگار میترسیدم که در آینده ای نه چندان دور
      هر کدام در آغوش دیگری باشیم وبی قرار هم
      شنیده ام میخواهی حلقه ازدواج به دستت بیاندازی
      امیدوارم
      هنگامی که غرق در آغوشش هستی
      یاد تن بی جان من نیافتی که زیر
      یک مشت خاک است
      برو..
      خوش باش
      من به تو گفته بودم که سفری دارم به دیار غربت
      باور نکردی
      ببخش
      مرا ببخش که سوهان روحت بودم
      آزارت دادم تا راحتر فراموشم کنی
      میدانم از ذهن تو مدتهاست که پاک شده ام
      خوش بخت باشی
      زندگی او باش
      همان گونه که زندگی من بودی وبعداز رفتنت زندگی ام هم پایان گرفت
      صدایت این دم آخر دست از گوشهایم بر نمیدارد
      همان آرامش جانی که ترار میشود در گوش های خسته ام
      مینا.............دوستت دارم
      نام مرا با او عوض کن
      برو...
      به پشت سرت نگاه نکن
      جز جنازه چیز دیگری نیست
      خداحافظ دنیا
      صداقتم حریفت نشد و خندیدم
      ولی دیگر زورم نمیرسد
      دنیا
      در 19 بهار زندگی ام زمستان را به موهایم هدیه دادی
      دنیا
      ذائقه ام پیر شده است
      19 سالگی ام طعم 50 سالگی دارد
      تابوتم همچو قایقی روان بر موج دستهای مردم است
      خدایا..
      خدایا...
      بنده هایت مرا پس زدند
      اگر هنوز به من ترحم داری
      آغوشت را باز کن
      آمدم.
       
      ......................................
       
      کاغذ این دل نوشته پراز اشکه
      ولی دل دل نوشته خیلی وقته که دیگه نیست
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۰۳۷ در تاریخ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ ۲۲:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      معصومه خدابنده

      ما که رسوای زمینیم چه حسرت که شبی ا مشت تمان پیش اهالی زمان وا بشود
      المیرا قربانی

      نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار اا چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
      سیده نسترن طالب زاده

      س با واژه های کاری میکرد کنده کاری ااا بر روح نازک من ااا الواح ماندگاری اااا چون دارکوب میکاشت بر گوشه دل من ااا از شوق از تپیدن از عشق یادگاری ااا از شب عبور میداد سررشته های نوری ااا با ناوک نگاهش میکرد زرنگاری اا گفتم تو را چه حاصل زین رنجهای بیگنج ااا گفتا که میتراشم هر لحظه ای نگاری اااا از شادروان دکتر روحانی ااا تقدیم به پادشاهان سرزمین معنی ااا معلمان و اساتید بزرگوار ااا با مهر دوصدچندان
      شاهزاده خانوم

      ا گفتم چشاتو وانکن دنیا پراز گرگه ااا گفتم چشاتو وا نکن دنیا که دنیا نیس ااا رو ابر و باد و موج و دریا خونه باید ساخت ااا این خاک خنجرخورده دیگه خونه ی ما نیس
      محمد رضا خوشرو (مریخ)

      وکجایِ این شبِ تیره بیاویزم بیاویزم قبایِ ژنده خود را قبایِ ژنده خود را

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1