غمگين ترين برادر بادهاي شمال است او
که از شب پروانهکشان (کردستان)
به خواب هاي کودکان بي دايه ميآيد...
نمايه ي شاعرانه اي استاز شاعر معاصر «سيدعلي صالحي»، در توصيف شاعرجهاني کرد "شيرکو بي کسSherko Bekas"
شيرکو بيکس، پرآوازهترين شاعر معاصر کرد روز يکشبه ۱۳مرداد ماه پس از يک دوره بيماري کوتاه در سن هفتاد و سه سالگي چشم از جهان فروبست.
او در سال ۱۹۴۰ در سليمانيه کردستان عراق در يک خانواده فرهنگي ديده بهجهان گشود. شيرکو، فرزند فايق بيکس، ديگر شاعر بنام کرد در زمان خود بود. در هشتسالگي پدرش را از دست داد و از ۱۳ سالگي هم از مادر و ديگر اعضاي خانودهاش به دورماند.
بيکس در سال ۱۹۸۶ عراق را ترک کرد و يک سال بعد به سوئد رفت و تا سال۱۹۹۲به مدت پنج سال آنجا زندگي کرد. در نخستين سال مهاجرت، "نگوار کارلسن" نخستوزير وقت سوئد جايزه جهاني "توخولسکي"، مدال افتخار در ادبيات را به او تقديم کرد. همچنين در همان سال يک انجمن مدني در شهر فلورانس ايتاليا به وي لقب "همشهري" اعطاکرد. او پس از کسب خودمختاري کردها در عراق به کردستان بازگشت و به عنوان اولينوزير فرهنگ در حکومت اقليم کردستان عراق (اداره سليمانيه) شروع به کارکرد.
شيرکو بيکس را "امپراطور شعر کردي" ناميدهاند. در زمان حيات از وي ۱۴مجموعه شعر منتشر شده است. مجموعه آثارش در سال ۲۰۰۹ در ۸۰۰۰ صفحه به چاپ رسيد. "دره پروانهها"، "صليب و مار"، "سايه و آزادي"، "صندلي" از جمله کتابهاي شعر ويهستند. علاوه بر شعر، از شيرکو نمايشنامه، نثر و داستان نيز منتشر شده است. "پيرمردو دريا" نوشته ارنست همينگوي و "عروسي خون" اثر گابريل گارسيا لورکا نيز از جملهترجمههاي به چاپ رسيده وي هستند.
آثار اين شاعر کرد به بسياري از زبانهاي دنيامانند عربي، ترکي، انگليسي، فرانسوي، آلماني، ايتاليايي، سوئدي و نروژي ترجمهشده است. در ايران نيز شاعران و مترجماني همچون سيدعلي صالحي، فرياد شيري، مريوانحلبچهاي، عزيز ناصري، رضا کريممجاور و محمد رئوفمرادي آثارش را به فارسي ترجمهکردهاند.
شيرکو با احمد شاملو آشنا بود. شاملو هم قطعاتي از ترجمههاي اشعار ويرا به فارسي و با صداي خود بازخواني کرده بود.
در نزديک به دو دهه اخير جشنواره فرهنگي منطقهاي" گلاويژ" در سليمانيه بستري براي تعامل بيشتر شاعران و نوسيندگان ايراني با اهاليفرهنگ کردستان عراق و ادبيات عرب بوده است. آشنايي شاعراني مانند سيد علي صالحي،شمس لنگرودي، حافظ موسوي، علي باباچاهي و شيرکو بيکس بيشتر محصول اين دوراناست.
شيرکو بيکس وصيت کرده است در مراسم ختمش "موسيقي نواختهشود".
سخت كوشی و پیگیری این شاعر جهانی در سیطره فرهنگ، ادبیات و شعر كوردی ،به او شخصیتی غول آسا و عاصی بخشیده است. شاعر چیره دست فارس زبان روزگارمان سید علی صالحی سالها پیش شیركو بیكس را امپراتور شعر دنیا نامیده است.
شیركو بیكس در جامعه فرهنگی كورد، هم وزن احمد شاملو در پهنای ادبیات معاصر فارس می باشد. آثار شیركو غنی و بسیارند، در سال 1968 میلادی اولین مجموعهی شعر وی با عنوان «درخشندگی شعر» منتشر شد و صاحب آثاری چون: آئینههای كوچك «شعر» ، بامداد «شعر»، من عطشم را با آتش فرو می نشانم «شعر»، كاوهی آهنگر «نمایشنامه منظوم»، سپیده دم «شعر»، پیرمرد و دریا «همینگوی –ترجمه»، دو سرود كوهی «شعر»، رودخانهها «مجموعه داستان»، عقاب «شعر»، كجاوه گریهها«شعر»، صلیب و مار و روزشمار شاعر «شعر بلند» و... مجموعه مقالات ، ترجمهها و ... می باشد. شیركو بیكس در سال 88-1987 میلادی از دست «انگوار كارلسن» نخست وزیر سوئد جایزه جهانی «توخولسكی» مدال افتخار در ادبیات را دریافت كرد و همچنین در فلورانس ایتالیا، بزرگترین انجمن مدنی به او لقب «همشهری» داده است.
اشعار شیركو تاكنون به زبانهای آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، عربی، فارسی و... ترجمه شده است و بعضی از اشعار او انتخاب شده و در كتابهای درسی چند كشور برای تدریس گنجانده شده است.
” دو سرو كوهی “ ،”عقاب“ ، ” رود“ ، ”سپیده دم “ ، ” آفات “ ، ” كركس“ ، ” عطشم را شعله فرو می نشاند “ ، ” دره پروانه ها “ ، ” صلیب ، مار و روز شمار یك شاعر “،” سایه “و ”آزادی، این واژه ی بی آبرو “ از جمله دفتر های شعر این شاعر كرد است كه به زبان های فرانسوی ، ایتالیایی ، سوئدی ، عربی و... ترجمه وچاپ شده اند . در ایران نیز در سالهای اخیر، مجموعه هایی از او همچون منظومه بلند ” دره پروانه “ و ” آزادی ، این واژه ی بی آبرو “ با همت "محمد رئوف مرادی” ترجمه وبه چاپ رسیده است.
مهمترین شاخصه كارهای شیر كو بیكس ، غربتی است كه بن مایه اصلی آثار اوست. غربتی كه هم درونی است وهم بیرونی. بدین معنا كه شعوری كه شعر به شاعر هدیه می كند موجب غربت درونی اوست كه این فصل مشترك تمامی شاعران اصیل است . دیگر غربتی است بیرونی؛ كه از دور دست های تاریخ ملتش سر چشمه می گیرد و تا دوران پر آشوب معاصر همواره این غربت در صورت ها و صورتك های بی شمار مكرر شده است.
ترجمه چند شعر از مرحوم شيرکو بيکس
(1)
هر شب ميآيد
بال ميگسترداند برخوابهايم
هر روز ميآيد
قدمهاي خسته مرا ميشمرد مرگ،
و باز بهجستوجوي نشاني تازه
تمامي جيبهايم راميکاود.
همين!
(2)
شايد ديگر پس از اين
قلمم را بسپارم به دست«باد»
او به جاي من شعر بگويد
شايد ديگر پس از اين
تنها«باد»
نشاني
برف و
باران و
شعلهي
عشق تازهام رابداند.
(3)
درخزان
به اندوختن واژه مي پردازمبلکه،در برفريزانقصيده ي مفصّلي را رقم زنمبراي دوستداشتنت!
(4)
هرنوبت، سر روي شانه ام مي گذاريوارد به گيسوانت کهمي شومپروانه اي مي گردم سرگردان ؛ در آن ميانگم مي شوم و برنمي گردم.
هردفعه،
دست توي دستم مي نهيپنج انگشت ام
بدل به پنج ماهي کوچکمي شوند و
به ژرفآب راکدچشمهات
مي لغزندناپديد مي شوند و باز نميآيند.
آنگاه،
به خويشتنم مراجعه مي کنميکّه ام و
توآنجانيستي.
(5)
از ترانههاي من اگر
گل را بگيرند
يک فصل خواهدمرد
اگر عشق را بگيرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهدمرد
اما آزادي را
اگر از ترانههاي من،
آزادي را بگيرند
سال، تمام سالخواهد مرد.
(6)
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بالپروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستارهایست
که بر دشتها و دامنههامیبارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بینشان رواندا.
------
ایستــگاه
در پسینگاه خیالت
گیسویت را
از میان دو كوه به دستم سپردی
در ابری پیچیدمش
كه بارانی در آن خفته بود
باران كه چشم گشود
آذرخشی
از گیسویت بر شد:
دلم بارید
در هوای خیالت
اخگری بسته بال
پرنده ای شدم
مرزهای فشرده ی مه را شكستم
تا یافتمت
سوار بر بال های خاكستر
باز گشتیم
به سپیده گرسنگان!
تنهایی ام
ایستگاه توقف غریبه هاست
در هوای خیالت.
---------
آزادی آواز چاقوها شد
وجیب ِدزدها
وجانماز تبر ها
آزادی، جواهرات گذرگاه سیاست
وبازرگان دروغهای رنگین
میان شهرها
آزادی، لنگه بارهای قاچاق
های ؛ چه كسی نشان كامل آزادی را به من میدهد؟
این واژه ی بی آبرو
آزادی چراغی است كه راه را دراز میكند...
( از مجموعه "این واژه ی بی آبرو" )
------
ای بینشان
در برابر چشمهای آسمان
ابر را
در برابر چشمهای ابر
باد را
در برابر چشمهای باد
باران را
در برابر چشمهای باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشمها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشمهایی که دزدها را دیده بود.
از کتاب "سلیمانیه و سپیدهدم جهان" سروده شیرکو بیکس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچهای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران –1385
-----------
اگر
از ترانههای من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانههای من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.
---------
آزادی این واژه بی آبرو
وطن را شپش زده. وطن پوست موزی بود، که راه افتادیم، بیرون پایانه شهر از شیشه اتوبوس دورش انداختیم. او مادر بشکه ای بود، تا آنکارا با نوک پا زدیمش. وطن روده کور بود، در استانبول بریدیم، برای کوسه ماهی ها به داخل اژه انداختیم.وطن حبه انگور بود، وطن بوی گندی می داد.
وطن غذای ترشیده بود، بینیمان را گرفتیم و از کنار کشتی به درون دریای فسفر انداختیم و او نیز ریختش.
---
به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز میکند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست
چشمه اگر میجوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست
درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگاش نیست
اسب اگر میتازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست
باد اگر میوزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا میخوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بیکس نیست.
-------
واژه را كاشتیم
برای آنكه در دشتها
فردا بروید!
واژه را با باد درآمیختیم
تا در آسمان
حقیقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كردیم
تا در كوهها
تاریخی نو قیام كند!
امّا دریغا...دریغ!
دشتها را چنان برگی سوزاندیم
آسمان را قفس كردیم و
كوهها را ترور...
بدینگونه شعر نیز
اینك به ویرانهای سوخته مبدل شده است!
-------
(سيلاب هماره در كمين بود)
توفان هجوم آورد
سيل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هيچكدام
راز عشق را نگشودند!
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
تاک بود
اینکه می مرد
سنگ بود
اینکه موم می گشت
چشمه بود
اینکه سنگ می گشت
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
دستان سرگذشت و سودا نبود
دخترکم!
دستان نیمی از جهان و
نیمی از دولت و قانون بود
که برمی آمد و تو را
در میان « زیل » ها
تا دورها می ربود
این نیمی از نبوغ و عقل و
نیمی از عالمان جهانی بود
که با هم
به همراه « منتصر بالله»
باد متعفن را
به سوی تو دمیدند
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
آن تکه زغال سرد و کرخت
پستان مادر تو بود
آن توده گرم و سرخ
دماغ پدر تو بود
رؤیا نبود دخترکم!
رؤیا نبود
آنکه بره تو را درید
آنکه مرغان تو را و
غزالان تو را ربود
آنکه قصه های تو را کشت
گرگ نبود دخترکم!
گرگ نبود
قصه نبود این
که برای ات باز بگویم
شعر نبود این
که برای ات بیارایم
حرامی شبانگاهی تاریخ بود ، این
« سعد» بود و « وقاص » بود ، این
کز سوی خلیفه آمده بود
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
حقیقت بود دخترکم
حقیقت بود
به سان تبسم ها و گیس ها و گوشواره های تو
حقیقت بود دخترکم!
حقیقت بود!
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
به چشمان خویش ندیدی مگر
که گل ها و بوته ها
چه سان هراسان می گریختند ؟
با دیده گان خویش مگر ندیدی
که خرگوش
خویشتن را تندیسی می ساخت و
آفتاب
خویشتن را سایه ای !؟
با گوش خویش نشیندی مگر
که در آن شامگاه مهیب
سگ ما
زبان گشود و مردانه گفت:
« بگذار هر چه که خواهند ، بکنند
من اما
بعثی نخواهم گشت »!؟
خواب نبود دخترکم
خواب نبود
به یاد نداری مگر
کز پس دفن «حلبچه»
اختری بشر دوست
برآستان ایوان
میهمان ما گشت و
همراه ما چندی گریست و
آنگاه
به آسمان بر گشت!؟
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
ـــ گورستان چراغان ـــ شیرکو بیکس ــــ مترجم : رضا کریم مجاور
--------
مرگ
هر شب میآید
بال میگسترداند بر خوابهایم
هر روز میآید
قدمهای خسته مرا میشمرد مرگ،
و باز به جستوجوی نشانی تازه
تمامی جیبهایم را میکاود.
همین!
---------
«پند»
بسیار چیزها هستند، زنگ میزنند و
از یاد میروند و
سپس میمیرند
همچو تاج و
عصای مُرصّع و
تخت پادشاهان!
بسیار چیزهای دیگری هستند
نمیپوسند و
از یاد نمیروند و
هرگز نمیمیرند
همچو کلاه و
عصا و
کفشهای
چارلی چاپلین
-------------
ديوانه
پرنده ها
تنها به خاطر آبي آسمان
به پرواز در نمي آيند
سرچشمه ها
تنها براي آواز رودخانه ها به جوشش در نمي آيند
درختان
تنها براي نشان دادن
كاكل شاخه هاي جوان
سايه نمي اندازند
برف
تنها به خاطر زمستان و غرش بهمن
نمي بارد
اسب تنها براي
ركاب زدن سوار و شل كردن افسار نمي دود
نسيم نيز
به خاطر رقص درختان بر نمي خيزد
تو هم
به خاطر نام شير كو بي كس نيست
---------
قطره قطره
باران مینویسد: گل
نم به نم
دو دیده من مینویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را میشکند، شکوفه میکند
و برگ به برگ
سرانگشتان مردهام را میتاسد، سیاه میکند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده میشوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم
هوهوی باد
...
قسمتی از
کتاب "سلیمانیه و سپیدهدم جهان" سروده شیرکو بیکس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچهای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی