سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فروغ فرخزاد
        ارسال شده توسط

        خانم

        در تاریخ : شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ ۰۱:۴۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۲۲ | نظرات : ۲۲


         
         
         
        وهم سبز
         
        تمام روز را در آئینه گریه میکردم
        بهار پنجره ام را
        به  وهم سبز درختان سپرده بود
         تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید
        و بوی تاج کاغذیم
        فضای آن قلمرو بی آفتاب را
        آلوده کرده بود
        نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم
        صدای کوچه ، صدای پرنده ها
        صدای گمشدن توپهای ماهوتی
        و هایهوی گریزان کودکان
        و رقص بادکنک ها
        که چون حبابهای کف صابون
        در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند
        و باد ،  باد که گوئی
        در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد
        حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
        فشار میدادند
        و از شکافهای کهنه ، دلم را بنام میخواندند
         
         
        تمام روز نگاه من
        به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
        به آن دو چشم مضطرب ترسان
        که از نگاه ثابت من میگریختند
        و چون دروغگویان
        به انزوای بی خطر پناه میآورند
         
         
        کدام قله کدام اوج ؟
        مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
        در آن دهان سرد مکنده
        به نقطهء  تلاقی و پایان نمیرسند ؟
        به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب
        و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
        اگر گلی به گیسوی خود میزدم
        از این تقلب ، از این تاج کاغذین
        که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟
         
         
        چگونه روح بیابان مرا گرفت
        و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !
        چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
        و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !
        چگونه ایستادم  و دیدم
        زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی میشود
        و گرمی تن جفتم
        به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد !
         
         
        کدام قله کدام اوج ؟
        مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
        ای خانه های روشن شکاک
        که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
        بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
         
        مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
        که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
        مسیر جنبش کیف آور  جنینی را
        دنبال میکند
        و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
        به بوی شیر تازه میآمیزد
         
        کدام قله کدام اوج ؟
        مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش - ای نعل های
        خوشبختی -
        و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
        و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
        و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
        مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
        که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
        به آب جادو
        و قطره های خون تازه میآراید
         
         
        تمام روز تمام روز
        رها شده ،  رها شده ، چون لاشه ای بر آب
        به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم
        به سوی ژرف ترین غارهای دریائی
        و گوشتخوارترین ماهیان
        و مهره های نازک پشتم
        از حس مرگ تیر کشیدند
         
         
        نمی توانستم دیگر نمی توانستم
        صدای پایم از انکار راه بر میخاست
        و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
        و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
        که بر دریچه گذر داشت ، با دلم میگفت
        " نگاه کن
        تو هیچگاه پیش نرفتی
        تو فرو رفتی.

         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۹۲۰ در تاریخ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ ۰۱:۴۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2