نویسنده:خالدبایزیدی(دلیر)
مارف ئاغایی اززمره شاعرانی بودکه درجریان نوگرایی شعرکوردی نقش به سزای داشت.
شاعری مضمون گرابودوخوددارای سبک وزبان منحصربه خویش بود.این شاعربااحساس در
روزدوم بهمن ماه 1344درروستای«وهزنی»ازتوابع شهرستان نقده دیده به جهان هستی.
گشودودرآبان ماه 1377دراثرسانحه رانندگی.برای همیشه پروازرابه خاطرسپردوبه جاودانه ها
پیوست وپیکرش درمقبره ملک الشعرای مهابادبه خاک سپرده شد.اینک چندشعرازاین شاعرزنده نام
«شک»
شاید...
درخت بتواندبگوید:
چندقطره اشک زردبرگ
درنگاه اش ریخته
شاید...
ابربتواندبگوید:
چندپروانه ی سپیدبرف
درنگاه اش پرگشوده اند
نه...نه...اماتونمی توانی بگوئید:
که چنددرخت آرزوهایت
برگهایشان رافروریخته اند
چندنگاه انتظاری ات
اشک بارانده اند؟!
........................................................
«آزادی»
کدامیک ازماآزادتریم
من...
یا...
پرنده ی درقفس؟
فاصله ی کوتاهی ست
مابین اووآزادی
طناب وگردن من
..........................................................
«آزمون»
برگ !
تنهایک بار
پروازرامی آزماید
ازسرشاخه
تاافتادن به زمین
من نیز...
تنهایک بار
زیستن رامی آزمایم
ازگریه ی زایشم
تااشک واپسینم
....................................................
«بهار»
ای که غنچه ی لعل لبت
یگانه غنچه
به پائیزنیزمی شکفد
ای گل گلفام رخ ات
یگانه گل
به زمستان نیز
همچون سرخی شراب ای
کنون چه فصلی ست؟
نمی بینم اش!
هرآنگاه که غنچه لعل لبت شکفت
برای من بهاراست
......................................................
«دوست داشتن»
گرآسمان به اندازه ی من
ستارگان را
دوست می داشت
هیچ ستاره ای نمی افتاد
گردریابه اندازه ی من
ماهیان را
دوست می داشت
هرگزمنقارماهیگیران
تابوت نمی شد
گرکوه به اندازه ی من
برف را
دوست می داشت
یاکه...درهرچهارفصل می ماند
یاکه نیز...بادانه های برف آب می شد
اماافسوس؟
آرزویم:آسمان وکوه است
خودنیز:ستاره وماهی وبرف ام؟!