ترجمه:خالدبایزیدی(دلیر)
ادبیات ترکیه باهمه آشنائی وپیوندش بافرهنگ وادبیات .ازبرای مردم ما ناشناس مانده.ویگانه آشنایی ماباادبیات این
کشورمربوط به دوران های دیرین است حال آنکه سرزمین ترکیه بخلاف بسیاری ازپندارهاکشوری است شعرآفرین و
ادب پرور.شکوه وجلال آناتولی.شهرروح پروراستانبول ودره های سرسبزاژه.همیشه سرچشمه الهام شاعران ترک
بوده است .ازویژگیهای شعرترکی میهن پرستی واحساس تندوآتشینی است که درآن موج می زندوشاعران ترک
همچون حسن دینامو.یحیی کمال.نسیب فاضل.گیساگورک.ناظم حکمت.احمدهاشم.الحان بکر.ارهان ولی.صوفی تاشان.و....ازجمله شعرای نامدارادبیات معاصرترک به شمارمی روند.
شعری از:حسن دینامو
«سرودی برای صلح»
بغریدای تفنگ ها!
من هنوزآهنگ صلح
وسرودسرورانگیزآزادی بزرگ رامی خوانم
ای تانگ ها!کشتزاران شخم زده راویران کنید!
ای گلوله ها!باتگرگ خویش شکوفه های ظریف درختان پرمیوه را
درهم ریزید!
من هنوزخون زیباوگلفام خویش را
نثارشب می کنم
من شاعرآزادی بزرگ سرورانگیز
هنوزسرودبزرگ صلح رامی خوانم!
فریادشعرهای من
شایدازسوت کارخانه هابلندترنباشد
اماای آزادی جاودان پهناور!
من می خواهم شاعرتوباشم
من می دانم که تنها درزیردرختان
می توان آسود
من می دانم که تنها درپشت میزتو
می توان خوردونوشید
من می دانم که تنها پرندگان تو
سرودصلح رامی خوانند
من می دانم که تنهاستارگان تو
به جهان خسته آدمیان آرامش می بخشند
من می دانم که تنها درخیابانهای تو
که بسان کهکشان می درخشند
بشرمی تواندمفهوم جهان رادرک کند
من می دانم که تنهادرخانه آفتابی تو
می توان بخواب رفت
ورویای شیرین ترازعسل دید
ای دریانوردان اقیانوسهای تازه!
من به شب شما.باروشنایی وآهنگ های پرستاره ام
مستی میوه های تندگرمسیری رامی بخشم
بگذاریدتنهادرروی عرشه کشتی شما
سرخودرابه طناب های کلفت نمک آلوده تکیم دهم
ودربرابرامواج خروشان
سرودصلح رابخوانم...
...........................................................................................
شعری از:کاهت کولبی
«زیستن»
اگریارای آن راداشتم
باپای برهنه تابندرگاه می شتافتم
ریسمان کشتی های به بندکشیده را
پاره می کردم
وآنگاه کشتی هانرم ونرمک دورمی شدند
به آنان می نگریستم
وخنده کنان می گفتم:
«آزادباشیدکشتی هایم.آزادباشید!»
اگریارای آن راداشتم
همه کودکان شهررا
ازجایگاه های خویش
به درمی بردم
جفتی بال ازشکوفه های گیلاس ازبرایشان می ساختم
وآنگاه که کودکان پروازمی کردند
بدانان می نگریستم
وخنده کنان می گفتم:
«آزادباشیدکودکانم.آزادباشید»
آنگاه به خویش می گفتم:
«اینک کارتوبه پایان رسیده است.»
وراه خوددرپیش می گرفتم...
................................................................................
شعری از:الهام بکر
«نیایش»
من نه تاکستانها.نه گلزارهارامی خواهم
نه اسبان راونه کشتی هارا...
ای خدا!
روح مراازمن مگیر
من انسانی کنجکاوم
ومی خواهم سرانجام این بازی رابدانم!
........................................................................................
ترجمه ها از:خالدبایزیدی (دلیر)
سه شنبه 18 دی1369-21جمادی الثانی1411.---8ژانویه 1991-روزنامه اطلاعاتشماره 19234صفحه بشنوازنی