سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 8 خرداد 1404
    3 ذو الحجة 1446
      Thursday 29 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

        پنجشنبه ۸ خرداد

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سید رسول پیره شاعر ایرانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : دیروز
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶ | نظرات : ۰

        سید رسول پیره
        آقای "سید رسول پیره"، شاعر و منتقد ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۸ خورشیدی، در اصفهان در میان خانواده‌ای کرمانشاهی است.
        وی دکترای زبان و ادبیات فارسی دارد، و در اواخر دهه‌ی ۸۰، با انتشار مجموعه شعر "پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است"، شاعری را آغاز و با کتاب "کلیدها"، توانست توجه منتقدان ادبی را به شعرهای خود جلب کند.
        وی دریافت چندین جایزه‌ی ادبی را در کارنامه دارد، و  کتاب "تسکین" را با نشر چشمه و کتاب "لغت‌نامه‌ی کلمات مهجور"، را با نشر نگاه منتشر کرده است.

        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        تو برای این رودخانه خشک شده
        دو ماهی قرمز آوردی
        تو برای این علف غمگین که میان دره و کوهستان بود
        نامی انتخاب کردی
        هربار نگاهت می‌کنم
        غم را در دلم مثل طاقه های پارچه روی هم می‌چینند
        و هربار بیشتر دوستت دارم
        ماهی قرمزی در حوض قلبم می‌غلتد
        به من بگو
        چطور می‌شود بهار را در قوطی‌های عطاری تازه نگه داشت؟
        (۲)
        صدای چند شلیک آمد
        حتما در دوردست چند نفر کشته شدند
        ما آن‌ها را نمیشناسیم
        ما به کمک آنها نمیرویم
        تنها صدای چند شلیک آمد
        و سهمیه آب و نان و هوای پاک
        میان دیگران تقسیم شد!
        (۳)
        از بینِ دوستانم کسی است
        که قلبش، قلبش، قلبش برای همه می‌زند
        حتی برای دستگاهِ شوکِ بیمارستان
        در بین دوستانم کسی است
        که فراموشی دارد
        او را به هر نامی که صدا بزنی بر می‌گردد.
        آنها که زودتر از دنیا رفته‌اند
        زیباییِ بیشتری را با خودشان بردند
        و آن که آخر از همه رفت
        مو و دندان کمتری داشت
        دارم لیستی از دوستانم تهیه می‌کنم
        دارم قفلِ در را عوض می‌کنم.
          
         
        (۴)
        صد متر
        هزار متر
        غم انگیز است
        به خط پایان رسیده باشی و هیچکس پشت سرت نباشد.
        (۵)
        حدس بزن
        چقدر می‌تواند تنها باشد
        کشوری که سرود ملی‌اش را تنها یک نفر می‌خواند
        (۶)
        مثل حمله قلبی به بخش سی سی یو
        حمله‌ی لیونل مسی به دروازه‌ی رئال مادرید
        حمله‌ی گاوخشمگین به پیراهن قرمز
        به من حمله می‌کند تنهایی
         
        (۷)
        تنهایم
        شبیه مهاجرانی که در غربت
        دیوار سفارت کشورشان را در آغوش می‌گیرند.
        (۸)
        هر درختی که قطع می‌شد
        دری چوبی بود که سال‌ها بعد به رویم باز نمی‌شد
        هر پرنده‌ای که بر نمی‌گشت
        آسمانی بود
        که سال‌ها بارانی‌اش را به تن می‌کرد
        هر گلوله که شلیک می‌شد
        زنی بود که از تنهایی می‌ترسید
        مردی بود که برای همیشه به  عکس‌ها می‌رفت
        هر دستی که به سویم دراز می‌شود
        ادامه‌ی خیانتی است
        که سال‌ها بعد در سینه‌ام فرو خواهد رفت
        هر صدا
        رادیویی جیبی است
        که سربازی را از تنهایی در می‌آورد
        هر نقشه سفری است
        به دورها...
        درهای چوبی، آلبوم‌های عکس، خیانت و رادیوی جیبی را تحمل می‌کنم
        اما تحمل دوری را ندارم
        نقشه را در دستانم مچاله می‌کنم
        حالا هر کجا بروی
        در مشت منی
        (۹)
        نگهداری از غم‌های ظریف و بیهوده در پستوی روح
        مراقبت از غزلیات شمس
        دلجویی از غروب دوشنبه‌ها
        و دلدادگی به پنجره‌های خانه با تماشای او شروع شد
        گذاشتم آفتاب به تنهایی‌ام بتابد
        به خانه رفتم و به ترکیب فلفل و اسفناج
        و پیدا کردن لغتی مهجور در دست دهخدا مشغول شدم
        او را به ناگاه دیدم
        مطمئنم
        آن چهره گندمگون
        مسیر باران‌ها را عوض کرد
        علاقه
        مثل آمدن سیل ناگهان
        معماری زندگی را به هم ریخت
        پنهان نمی‌کنم
        که شکفتن لاله رخش
        آثار عجیبی داشت؛
        پنجره‌ها نور بیشتری گرفتند
        کتاب‌ها کم حرف شدند
        و نام گذاری گیاهان از همان روز شروع شد
        پنهان نمی‌کنم
        که آمدن او
        کشف آتش در اولین برف کوهستان بود
        به او که نگاه می‌کردم
        سکوتم طولانی‌تر می‌شد یا شادی‌ام؟
        غافل بودم
        اگر شاخه‌های دو درخت بر هم بیفتند،
        کدام زودتر می‌شکند؟ 
        (۱۰)
        روزنامه‌ها
        چاقو خورده‌اند
        از خبر
        گریختن آدم‌ها
        به دوردست
        زبانم را تبعیده کرده‌اند
        به دهان چند توریست چینی
        که آمده بودند با تخت جمشید عکس بگیرند
        چهره‌ام چند بار عوض شده است
        و شاید دیگر خودم را مثل قبل نشناسم
        زنبورها عطر گل سرخ را کشته‌اند
        به کتابخانه رفتم
        آنجا هم مترجمان
        عطر گل سرخ را در کتاب‌ها کشته بودند.
         
        (۱۱)
        در گفتن نامش خسیس بود
        طوری که باران‌ها او را به یک نام
        و بادها به نام دیگر صدا می‌زدند
        - انگار گیاهی کمیاب،
        یا بوته افسرده برنجی در شالیزار -
        چون شکفتن گلی در دامنه
        تقارن کوه را به هم زده بود
        نامش تکه‌ای از صبح بود
        و با زندگی همان کاری را می‌کرد
        که با مرگ
        بدون اینکه خیس شود از آب‌ها می‌گذشت
        مثل رودخانه‌ای
        که از دریا می‌گذرد
        و با همان سماجتی
        که دست باران را به گرمی می‌گرفت
        محبوبه‌ها را می‌کاشت.
        (۱۲)
        مردی که پیراهن چهارخانه می‌پوشد
        خودش را زندانی کرده است
        مردی که پشت نرده‌های پنجره می‌ایستد
        خیابان را زندانی کرده است
        مردی که نمی‌خندد لب‌هایش را
        و مردی که جدول حل می‌کند کلمه را زندانی کرده است
        زندانی توام
        و دیوارها بیش از آنکه بلند باشند
        دلگیرند
        وقتی عکسی از تو به آن‌ها نیست
        هر بوسه‌ات
        شورشی در زندان
        هر بوسه‌ات
        روزنه‌ای در دیوار...
        با هر بوسه‌ات
        آجری از دیوار
        میله‌ای از نرده‌ها
        و خطی از چهارخانه پیراهن من
        می‌افتد.
        (۱۳)
        در صدایت دم کرده‌ی گیاهی کوهی پنهان کرده بودی
               در دهانت شعری از فروغ
               و در قلبت کبوتری که مدام به پنجره می‌کوبد
               من همه را پیدا کردم
               یادش بخیر آن سال
               باران مانده در ابرها
               چترهای مانده در انبار را فروخت
               یادش به خیر آن سال
               دست‌هایم محصول بهتری داشت
               من داشتم با دست‌هایم
               شاخه‌ای را که از بهار بیرون مانده بود
               به درخت بر می‌گرداندم.
        (۱۴)
        لبخند تو درخت پرتقال است
        که حیاط را نارنجی می‌کند
        لبخند تو
        خواندن آیه‌ای کوتاه در نماز صبح
        لبخند تو
        لبخند تو مشتی دانه است
        که برای کبوترها پاشیده‌ام
        ...
        درخت زردآلو تو را دعا می‌کند
        گلدان‌های توی راه پله تو را دعا می‌کنند
        پنجره‌های رو به آفتاب تو را بی‌لکه دعا می‌کنند
        و هر آشنایی که زائر امام است برای تو دعا می‌کند
        تو قصیده‌ای هستی
        مهربان و نانوشته
        با واریس پاها
        با دندان مصنوعی
        با فشار خون
        آب گلدان‌ها
        قرص‌های بابا
        ساعت اداره‌ی من یادت نمی‌رود
        با همه‌ی این‌ها تو قصیده‌ای هستی
        که هر وقت می‌خوانمت
        تازه می‌شوم
        ...
        دلتنگم
        اما وقتی به خانه برگردم
        مادری که پونه‌زار را کاشته
        دست‌هایش را برایم دم کند...

         
        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۶۷۳ در تاریخ دیروز در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1